دسته: احمد شاملو

  • ای کاش آب بودم | احمد شاملو

    ای کاش آب بودم | احمد شاملو

    ای کاش آب بودم

    گر می‌شد آن باشی که خود می‌خواهی. ــ

     

    آدمی بودن

    حسرتا!

    مشکلی‌ست در مرزِ ناممکن. نمی‌بینی؟

     

     

     

    ای کاش آب بودم ــ به خود می‌گویم ــ

    نهالی نازک به درختی گَشن رساندن را

    (ــ تا به زخمِ تبر بر خاک‌اش افکنند

    در آتش سوختن را؟)

    یا نشای سستِ کاجی را سرسبزی‌ جاودانه بخشیدن

    (ــ از آن پیش‌تر که صلیبی‌ش آلوده کنند

    به لخته‌لخته‌ی خونی بی‌حاصل؟)

    یا به سیراب کردنِ لب‌تشنه‌یی

    رضایتِ خاطری احساس کردن

    (ــ حتا اگرش به زانو نشانده‌اند

    در میدانی جوشان از آفتاب و عربده

    تا به شمشیری گردنش بزنند؟

    حیرت‌ات را بر نمی‌انگیزد

    قابیلِ برادرِ خود شدن

    یا جلادِ دیگراندیشان؟

    یا درختی بالیده‌نابالیده را

    حتا

    هیمه‌یی انگاشتن بی‌جان؟)

     

     

     

     

     

     

    می‌دانم می‌دانم می‌دانم

    با اینهمه کاش ای‌کاش آب می‌بودم

    گر توانستمی آن باشم که دلخواهِ من است.

     

     

     

    آه

    کاش هنوز

    به بی‌خبری

    قطره‌یی بودم پاک

    از نَم‌باری

    به کوهپایه‌یی

    نه در این اقیانوسِ کشاکشِ بی‌داد

    سرگشته‌موجِ بی‌مایه‌یی.

     

    #احمد_شاملو

    ۳۰ شهریورِ ۱۳۶۸

    خانه‌ی دهکده

    مدایح بی صله روی جلد

  • به یاد آر | احمد شاملو

    نه بخاطر آفتاب
    نه بخاطر حماسه
    بخاطر سايه ي بام کوچکش
    بخاطر ترانه اي کوچک تر از دست هاي تو

    نه بخاطر جنگل ها
    نه بخاطر دريا
    بخاطر يک برگ
    بخاطر يک قطره
    روشن تر از چشمهاي تو

    نه بخاطر ديوارها
    بخاطر يک چپر
    نه بخاطر همه انسانها
    بخاطر نوزادِ دشمنش شايد

    نه بخاطر دنيا
    بخاطر خانه ي تو
    بخاطر يقينِ کوچکت
    که انسان ، دنيایي ست

    بخاطر آرزوي يک لحظه ي من که پيشِ تو باشم
    بخاطر دستهاي کوچکت در دستهاي بزرگِ من
    و لبهاي بزرگ من بر گونه هاي بي گناه تو

    بخاطر پرستوئي در باد، هنگامي که تو هلهله ميکني
    بخاطر شبنمي بر برگ
    هنگامي که تو خفته اي
    بخاطر يک لبخند
    هنگامي که مرا در کنار ِ خود ببيني

    بخاطر يک سرود،
    بخاطر يک قصه در سردترينِ شبها،
    تاريکترينِ شبها .
    بخاطر عروسکهاي تو ،
    نه بخاطر انسانهاي بزرگ .

    بخاطر سنگفرشي که مرا به تو مي رساند
    نه بخاطر شاهراه هاي دوردست
    بخاطر ناودان، هنگامي که مي بارد
    بخاطر کندوها و زنبورهاي کوچک
    بخاطر جارِ بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام

    بخاطر تو
    بخاطر هر چيز کوچک و هر چيز پاک به خاک افتادند

    به ياد آر

    #احمد_شاملو

  • می‌خواهم خوابِ اقاقیاها را بمیرم

    می‌خواهم خوابِ اقاقیاها را بمیرم

    می‌خواهم خوابِ اقاقیاها را بمیرم.

    خیال‌گونه

    در نسیمی کوتاه

    که به تردید می‌گذرد

    خوابِ اقاقیاها را

    بمیرم.

     

    می‌خواهم نفسِ سنگینِ اطلسی‌ها را پرواز گیرم.

    در باغ‌چه‌های تابستان،

    خیس و گرم

    به نخستین ساعاتِ عصر

    نفسِ اطلسی‌ها را

    پرواز گیرم.

     

    #احمد_شاملو |  [ ۲۱ آذر ۱۳۰۴ – ۲ مرداد ۱۳۷۹ ]

     

  • از او  گریز نیست | احمد شاملو

    از او گریز نیست | احمد شاملو

    نخست

    دیرزمانی در او نگریستم

    چندان که چون نظر از وی باز گرفتم

    در پیرامونِ من

    همه چیزی

    به هیات او درآمده بود

    آنگاه دانستم که مرا دیگر

    از او

    گریز نیست

     

    #احمد_شاملو

  • به مرتضی کیوان و یارانش | احمد شاملو

    به مرتضی کیوان و یارانش | احمد شاملو

    نه به خاطر آفتاب، نه به خاطر حماسه
    به خاطر سایه‌ی بام کوچکش
    به خاطر ترانه‌ای کوچک‌تر از دست‌های تو

    نه به خاطر جنگل‌ها، نه به خاطر دریا
    به خاطر یک برگ
    به خاطر یک قطره
    روشن‌تر از چشمهای تو

    نه به خاطر دیوارها -به خاطر یک چپر
    نه بخاطر همه انسانها -به خاطر نوزادِ دشمنش شاید
    نه به خاطر دنیا -به خاطر خانه‌ی تو
    به خاطر یقینِ کوچکت
    که انسان دنیایی ا ست

    به خاطر آرزوی یک لحظه‌ی من که پیشِ تو باشم
    به خاطر دست های کوچکت در دست های بزرگِ من
    و لب های بزرگ من بر گونه‌های بی‌گناه تو

    به خاطر پرستوئی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
    به خاطر شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفته ای
    به خاطر یک لبخند، هنگامی که مرا در کنار ِ خود ببینی

    به خاطر یک سرود
    بخاطر یک قصه در سردترینِ شب ها، تاریکترینِ شبها .
    به خاطر عروسک های تو، نه به خاطر انسان های بزرگ .
    به خاطر سنگفرشی که مرا به تو می‌رساند
    نه به خاطر شاهراه‌های دوردست



    به خاطر ناودان، هنگامی که می‌بارد

    به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک

    به خاطر جارِ بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام

    به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک

    به خاطر تو…


    #احمد_شاملو

    سال ۱۳۳۴

  • آسمان آغاز می‌شود | احمد شاملو

    آسمان آغاز می‌شود | احمد شاملو

    می‌خواهم آب شوم
    در گستره افق
    آن‌جا که دریا به آخر می‌رسد
    و آسمان آغاز می‌شود…
    می‌خواهم با هر آنچه
    مرا در بر گرفته یکی شوم…
    حس می‌کنم و می‌دانم
    دست می‌سایم و می‌ترسم ،
    باور می‌کنم و امیدوارم که هیچ چیز
    با آن به عناد بر خیزد…
    می‌خواهم آب شوم در گستره افق،
    آن‌جا که دریا به آخر می‌رسد
    و آسمان آغاز می‌شود…

    #مارگوت_بیکل
    #احمد_شاملو

  • چشمانش | احمد شاملو

    چشمانش | احمد شاملو

    و آن دم که چشمانش،
    در آن خاموش، بر چشمان من لغزید
    در قعر تردید این‌چنین با خویشتن گفتم:
    «آیا نگاه‌اش پاسخ پرآفتاب خواهش تاریک قلب یأس‌بارم نیست؟
    آیا نگاه او همان موسیقی گرمی که من احساس آن را در هزاران خواهش پردرد دارم، نیست؟

    #احمد_شاملو

  • باغ آینه | از نسخه‌ای کمتر شنیده‌شده، با صدای احمد شاملو

    باغ آینه | از نسخه‌ای کمتر شنیده‌شده، با صدای احمد شاملو

    ■ باغ آینه | از نسخه‌ای کمتر شنیده‌شده، با صدای احمد شاملو | نخستین انتشار در دفتر کانون پرورش فکری کودکان و نواجوانان ایران

     

  • خواهم رفت | احمد شاملو

    خواهم رفت | احمد شاملو

    .

    و اما؛
    نیمه شبی
    من خواهم رفت…
    از دنیایی که مال من نیست
    از زمینی که؛
    مرا بیهوده بِدان بسته‌ اند…

    #احمد_شاملو