چه رنجی است خوابیدن زیر آسمانیکه نه ابر دارد نه باراناز هراس از کلماتهر شب خوابهای آشفته میبینیم به این جهان آمدهایمکه تماشا کنیم صندلی های فرسوده و رنگ باختهسهم ما شدانتخاب ما مرواریدهای رخشان بود یکی به ما بگویدآیا ما قادریمدریای آبیو جعبهی مداد رنگیِهفترنگ رابه خانه ببریمو خوشبختیِسرنگون در آسمان ابری راصید کنیم …