بی‌تا قربانی

درد عشق …

عجیب این درد عشق و عاشقی مانند افیون است کـه هر جا لذتی باشد، درون درد مـدفـون است چو مغـروران بـی منـطق، نگو از عشق بیزارم که ناگه می زند بر دل، شگرد او شبیخون است میان جنگ هم باشی، سراغت عشق می آید که رکسانه سمرقند و سکندر اهل مقـدون است نمی خواهم که …

پاییز…

بیچاره پاییز دستش نمک ندارد، این همه باران به آدمها میبخشد اما همین آدمها تهمت ناروای خزان را به او میزنند. خودمانیم،تقصیر خودش است. بلد نیست مثل بهار خودگیر باشد تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد… سیاست تابستان را هم ندارد ،که در ظاهر …

پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند…

پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند با رنگ‌های تازه مرا آشنا کند پاییز می‌رسد که همانند سال پیش خود را دوباره در دل قالیچه جا کند او می‌رسد که از پس نه ماه انتظار راز درخت باغچه را برملا کند او قول داده است که امسال از سفر اندوه‌های تازه بیارد، خدا کند او می‌رسد …

یکی را دوست می دارم…

. . یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمیداند نگاهش میکنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمیداند به برگ گل نوشتم من تو را دوست می دارم ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند به مهتاب …

انگار نه انگار…

من تب زده بیمار و….تو انگار نه انگار لب تشنه ی دیدار و….تو انگار نه انگار دور از تو شده سنگ صبور من دل تنگ… یک گوشه ی دیوار و….توانگار نه انگار از چشم تو افتاده ام و زیر عبورت له میشوم این بار و….تو انگار نه انگار دل تنگی و بی هم نفسی حال …

ای که مهتاب رخت سایه بی افکنده به ماه…

ای که مهتاب رخت سایه بی افکنده به ماه دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد می شود گاه بیایی و به ما سر بزنی چون نگاه تو بهشت است سخاوت دارد درپی چشمه ی احساسم وحیران توام دیدن روی تو از دور غرامت دارد خسته در راه کویر و پی نامی زتو ام …

سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی…

سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی دل بریدن هات حکمت داشت: دلبر داشتی از دل من تا لب تو راه چندانی نبود من که شعر تازه می گفتم، تو از بر داشتی قلب من چون سکه های از رواج افتاده بود آنچه در پیراهن من بود، باور داشتی شر عشقت را من …

در سرزمین من زنی از جنس آه نیست …

در سرزمین من زنی از جنس آه نیست این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست راندند مردم از دل پر کینه، عشق را گفتند: جای مست در این خانقاه نیست دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست …

چه کیفی دارد کسی باشد…

چه کیفی دارد کسی باشد که وقتی نام کوچکت را از ته دل صدا می زند لبخندی روی لبات نقش ببندد وتو آرام بگویی جانم به گمانم این طور که باشد تو حتی عاشق نامت می شوی که از طرز صدا کردنش بفهمی اسمت که هیچ ، حتی وجودت مالکیتش به اشتراک گذاشته شده بین …

نیلوفر آبی…

کاش من هم، همچو یاران، عشق یاری داشتم خاطری می خواستم یا خواستاری داشتم تا کشد زیبا رخی بر چهره ام دستی ز مهر، کاش، چون ایینه، بر صورت غباری داشتم ای که گفتی انتظار از مرگ جانفرساتر است! کاش جان می دادم اما انتظاری داشتم. شاخه ی عمرم نشد پر گل که چیند دوستی …

بی توآن ظلمی که شادی کرد با من غم نکرد…

بی توآن ظلمی که شادی کرد با من  ؛ غم نکرد ! گریه هم یک ذره از اندوه هایم کم نکرد! آن قدر دنیای ما با هم تفاوت داشت که خطبه های عقد هم ما را به هم محرم نکرد! راز دور افتادنم از خویش را از کس نپرس! هیچکس ظلمی که من بر نفس …

سهراب نیستم…

سهراب نیستم و پدرم تهمتن نبود.اما زخمی در پهلو دارم. زخمی که به دشنه ای تیز، پدر ، برایم به یادگار گذاشته است. هزار سال است که از زخم پهلوی من خون می چکد و من نوشدارو ندارم. پدرم وصیت کرده است که هرگز برای نوشدارو برابر هیچ کیکاووسی ، گردن کج نکنم. و گفته …