ماه: تاریخ نامعتبر است

  • دکلمۀ غزل شمارۀ ۱۷۸ حافظ

    دکلمۀ غزل شمارۀ ۱۷۸ حافظ

    Hafez Shiraz

    دکلمۀ غزل شمارۀ ۱۷۸ حافظ

    دکلمه از سیاوش دلاور

     

    هر که شد محرم دل در حرم یار بماند

    وان که این کار ندانست در انکار بماند

    اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن

    شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند

    صوفیان واستدند از گرو می همه رخت

    دلق ما بود که در خانه خمار بماند

    محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد

    قصه ماست که در هر سر بازار بماند

    هر می لعل کز آن دست بلورین ستدیم

    آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند

    جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت

    جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند

    گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس

    شیوه تو نشدش حاصل و بیمار بماند

    از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر

    یادگاری که در این گنبد دوار بماند

    داشتم دلقی و صد عیب مرا می‌پوشید

    خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند

    بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد

    که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند

    به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی

    شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

     

    بشنوید

  • مهری دگر …

    مهری دگر …

    پاییز

    مهری دگر رسید ، غمها ترانه شد
    هر برگ خواهشم ، صد عاشقانه شد

    در کوچه باغ دل ، بغض خزان شکفت
    شهریور خیال ، از سر روانه شد

    در خواب پنجره ، اشکی نشست و باز
    هر بغض شیشه را ، باران بهانه شد

    آوای زنجره ، از برکه دل برید
    تنهایی و سکوت ، نیلوفرانه شد

    هر یک طپش ز تو ، بر قلب کاغذم
    چون قلب هر انار ، صد دانه دانه شد

    اما تو عشق من ! اردیبهشت من !
    مهرت همیشه ماند ، تا جاودانه شد

    #گلناز_عابدی

    مهر ماه ۹۴

    دکلمه از ارمغان ارزانی

  • چشم به راه

    چشم به راه

    از پشت این پرده

    خیابان
    جور دیگری است
    درها
    پنجره ها
    درخت ها
    دیوارها
    و حتی قمری تنبل شهری


    همه می دانند
    من سال‌هاست چشم به راه کسی
    سرم به کار کلمات خودم گرم است
    تو را به اسم آب،
    تو را به روح روشن دریا،
    به دیدنم بیا،
    مقابلم بنشین
    بگذار آفتاب از کنار چشم‌های کهن‌سال من بگذرد
    من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم

    #فرزادمقدم

    #سیدعلی صالحی

    #دکلمه

    دانلود دکلمه

  • بهانه ی بارانی…

    بهانه ی بارانی…

    _ (۲)._._۱

    وقتی که اشک،آخرین برگهای خاطرات دلم را ورق میزد
    دیگر نه یادی بود و نه پروازی…
    بوی حضورت را باد برده بود
    شاید آنسوی روزگاری که تو نه یادی در دل داری و نه شاید خاطری از من…
    و من هنوز دل را امیدوار میکنم به بودنت
    هرروز زمزمه ی دلتنگی هایم را میدهم به دست شعر
    تا دل نفهمد که این همه دلتنگی فقط به خاطر توست
    تا بهانه اش نگیرد و سراغ آن همه بودن در باران را نگیرد…
    گاهی باید کاری کرد که دل بهانه نگیرد
    تا نفهمد این همه بی قراری از چیست…
    گاهی میشود دل را سپرد به آن سوی بی نشانی ها
    تا شاید فراموش کند خاطراتی را که روزی او را زنده میکرد…
    و من از دورترین فاصله ها بوی حضور دلت را میفهمم
    و تو حتی لحظه ای این همه التماس حضورت را در من نخواهی دید
    و این دل،که دیگر باید عادت کند به یادها و خاطره ها…
    شاید باز بتوانم با اندکی شعر حالش را تسکین دهم
    و یا با یک بغل یاس که سالهاست خشک شده اند در این دل تشنه از باران…
    یادم باشد،وقتی که دل آرام شد
    دیگر بهانه ای بارانی نبارد
    که آن وقت دیگر سخت است که بفهمد حرفهایم را
    چرا که سالهاست بهانه ها را میسپارم به اشکهایی که بی صدا می بارند
    تا مبادا دل بیدار شود…
    آسوده بخواب ای دل
    که اشکها خود گواه این همه دلتنگی تو هستند
    راستی یادت هست!
    اشکهارا میگویم،دیگر بدون بهانه میبارند
    چرا که هیچ دستی منتظرشان نیست
    شاید اگر بودی و دستانت بود
    آن وقت دیگر اشکی نبود…

    #سمیه_خلج

  • خیالت برای من است…

    خیالت برای من است…

     

    باشد قبول ،

    برو ،

    اما از من نخواه ،

    در خیالم

    تو را به خودت پس دهم. .

    خودت مال خودت هستی،

    خیالم مال خودم .

    دستانت را که می‌توانم خیالی بگیرم.

    این هم یک بوسه بر پیشانی‌ات.

    حالا چرا سرخ شده‌ای.

    بوسه‌ی خیالی که خجالت ندارد.

     

    #شبنـــــم_نــــادری #بـــــارانْ ☔

    پ ن ؛

     

     من پست می کنم دل خود را به سوی تو

         پیوست میکنم غزلی را به انضمام ..

    یک بوسه می فرستمت از پشت پنجره

    در مکتب شما بود این بوسه ها حرام …

    .

     #شبنـــــم_نــــادری#بـــــارانْ☔

    IMG_20150930_081555

  • طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به‌کف…

    طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به‌کف…

    image

    ماه من 
    نه آنقدر دور است که به دست نیاید
    و
    نه آنقدر نزدیک که مدام ببینمش
    ماه من 
    جایی میان قلبم نهان شده 
    گاهِ دیدنش خودم را میبینم 
    و 
    گاهِ ندیدنش از خود بی خبرم
    ماهم در من است
    از من به من قریب تر
    ماهِ من
    ماهِ من است…

    #سمیه_چوپانی

  • دستچین سربازها

    دستچین سربازها

    پاییــز
    رقـص بـاد و بـرگ هاست
    بی تــو
    امـا
    کنسـرتی ست در جهنـphoto_2015-09-27_00-44-43م

    بهمن فاطمی

  • خواب بی فردا

    خواب بی فردا

    بدشگونی فالم را

    ستاره ها میدانند

    پریشانی حالم را

    پرستوهای گمشده……..

    اینجا همه بیگانه اند

    و موج به موج این دریا

    غریبگی ست……..

    تنها

    بغض راه گلو رامیشناسد….

    دلم خواب میخواهد

    بی کابوس

    بی رویا

    بی فردا…..

    بانوی شب نشین

    چشمانت ستاره ام

    دست بر پلک هایم بکش

    تا شبم

    هم بغض روزگارم شود

    همرنگ گیسوانت

    سیاه……..سیاه……..سیاه……..

    #مسعودمولایی

  • تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا…

    تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا…

    ۴۲۶۳۴۲_Df8UZfSR

    تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا
    سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

    نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
    تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

    شربتی تلخ‌تر از زهر فراقت باید
    تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

    هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
    روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا

    بی‌دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
    به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا

    سعدی اندر کف جلاد غمت می‌گوید
    بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا

    #سعدی

  • مداوا نمی شود …

    مداوا نمی شود …

    photo397086687797291281

    این دل که هیچگاه دمی وا نمیشود
    لبخند میزنی تو و پروانه میشود
    ای آسمان عشق کجارفت رحمتت
    یک قطره هم نصیب دل ما نمیشود
    این مرده دل برای رسیدن به اوج تو
    خیلی تلاش می کند اما نمیشود
    جز بیکران آبی دریا به روی تو
    آینه ای برای تماشا نمیشود
    من جنگلی فسرده دل و پای بسته ام
    دل کندن از زمینم و اینجا نمیشود
    ای کاش موج تا دل جنگل نفوذ داشت
    افسوس صخره همدل دریا نمیشود
    تو آسمان عشقی و من مرده در زمین
    افسوس عمق فاصله حاشا نمیشود
    باید شکست فاصله ها را ولی چسان
    هرگز کسی به یاری ما پا نمیشود
    گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
    دلتنگی ای که بی تو مداوا نمیشود

    استاد #عبداله_بحرالعلومی

    دکلمه از سعید بحرالعلومی

  • از خاطره ها بیزارم…

    از خاطره ها بیزارم…

    از خاطره ها بیزارم …

    ازهر چیز
    کــه تو را یاد من می آورد ….
    شعــر میگفتـی برایم …
    مثل نقل و نبات …
    از نقل بیزارم .
    از نبات بیزارم .
    شعر می خواندے برایــم
    با تُـــن بــم مردانه ات .
    از لهجه ے بـــم مردانـه بیزارم ….

    از شعــــر بــــی زارم.
    از معرفت می گفتی …
    از داشتن ها .
    دوستی ها .
    از معرفــت بیزارم ..
    کــجاست؟ من نمے بینمش؟
    .

    از هــر چیز کــــه داشتن خـطابش مے کنند بیزارم ….
    یادم هست برایم چاےریختی ،
    کــه با شیرینــی خرما
    تلخی اش را بردارم .

    از چاے بیــزارم .
    شیرینی خرما برایم زهر هلاهل است .

    از درخــت بیزارم .
    درختے که زیر ســایه اش منتظرت بودم ….

    از انتــظار بیزارم…

    جاده اے که به شــوق بودن کـنار تو پیچ هایش را
    مے پیچیدم .

    از جــاده بیزارم .

    از کــوه بیزارم .
    کوهے که بخــواهد مرا یاد دل سـنگ ات بیاندازد.
    ….
    از سیــگار بیزارم .
    وقتی دودش حلقم را خفه نمے کرد .
    اما خاطره ی دودشدنش در کنـــار تو دارد چشمممم را مے سوزاند، خاط
    رم را می آزارد….
    ازخاطره بیــزارم …
    از مهربانے بیـــزارم ….
    وقتے یادم می اندازد چقــدر گـاه و بے گاه دل نگرانــت بودم …
    از اضطراب بیـــزارم .
    وقتے در اضـطراب دیــر کردن و نیامــدن تو خودم را گــم کرده بودم و دستانــم می لرزید.
    از خودم بیزارم .

    از دلشوره هاے مدامے کــه برای تو داشتــم .
    مبــادا خوب نباشی .
    مبــادا …
    مبــادا…
    از دلشـوره و مبادا بــیزارم .

    در خیابان دیدم دارند نقاشے پرتره را چــــه مفت و ارزان مے فروشند.

    از نقاشے پرتره بیــزارم .وقتے یــادم می آید
    وعده کــرده بودی
    چـــهره ام را نقاشی کنی …
    از وعـده و وعید بـــیزارم .
    از دروغ بــیزارم .
    دروغے کــه کلمه
    “دوستت دارم”
    را ،
    مدام لقــلقه ے زبان مـی کند .
    ازدوســت داشتن بیزارم ….

    به دیوار نگاه می کنم،
    یاد تو می افتم .
    به سنگ نگاه می کنم ،
    یاد تو می افتم .
    به مترسک نگاه می کنم ،
    یاد تو می افتم ….

    خســته ام .
    کــاش می شد وقت رفتن ،
    همـــه ی این خاطرات لعنتی را
    با خودت می بردے…

    ….
    از بـــاران بیزارم .
    بارانے که
    بے وقفه بــارید .
    کـــویر اما
    هـمچنان خشکسالــی اش را
    از او طلبکــار است .
    از کـــویر بیزارم .
    از بــــاران دلگیر …
    #شبنـــــم_نــــادری #بـــــارانْ

    … ☔

  • حسرت…

    حسرت…

    images (36)

    روزگاری در پناه اشک او،مثل باران با طراوت میشدم
    پر ز احساس حضور چشم او،چون حضوری بی نهایت میشدم

    سخت بودم عاشق چشمان او،بی سبب کوه سخاوت میشدم
    غرق در دریای پر احساس او،حسی از جنس صداقت میشدم

    شوق دل،بودن کنار یاد او، من ز یادش پر ز خلوت میشدم
    آشیان قلب من،چشمان او،در نگاهش پر ز لذت میشدم

    فصل فصل روزگارم نام او،از کلامش غرق عزت میشدم
    من درونم اشتیاق روی او،اشتیاقی پر ز حسرت میشدم

    در هجوم لحظه های سخت او،سایه ساری پر عطوفت میشدم
    عاشقانه جان نثار جان او،بی ریا غرق محبت میشدم

    ای دریغ از رفتن غمبار او،وقت رفتن اشک حسرت میشدم
    آخرین دیدار من با حس او،چون غروبی رو به غربت میشدم

    #سمیه_خلج

  • شهره شهر…

    شهره شهر…

    CREATOR: gd-jpeg v1.0 (using IJG JPEG v80), quality = 100

    منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
    منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن
    وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
    که در طریقت ما کافریست رنجیدن
    به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
    بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
    مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست
    به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
    به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب
    که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
    به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه
    کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
    عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس
    که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
    ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب
    که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
    مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ
    که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن
    .
    #لسان_الغیب_حافظ_شیرازی

    .

    .

    .

    دکلمه از سعید بحرالعلومی

  • ” آلبوم “

    ” آلبوم “

    photos

     

    می نشینی آرام ,

    در کنار تلی از خاطره و مشتی عکس

    پشت هر یک تصویر, عطر سیبی که تو را می خنداند

     

    یادگاری از عشق, بر تن شیشه ای یک آلبوم :

     

    دفتری پر  ز تو و کودکی و سادگی ات

    روزهای بی بغض, خوابهایی رنگی

    شادی داشتن یک قلک

    اولین روز دبستان با اشک

    اولین جایزه و قول پدر

    دوستانی شفاف , نوبر میوه ی خوش طعم بلوغ

    جوشش یک احساس , هیجانی دلخواه

    لغزش نرم نگاهی بر تو , طپش قلب و شبی پر رویا …..

     

    چشم بر هم که زدی ,

    کودکی خاطره شد

    آه و افسوس و دریغ .. از شتاب یک عمر,

    خواب و رویاهایت ,

    همگی باطله شد …

     

    گوشه ای دیگر از این خاطره ها ,

    فکر فردا جاریست :

    باز هم خواهم زیست ….

    باز هم خواهم زیست ……….

     

    ” گلناز”

     

  • پاییز…

    پاییز…

    ۳۳۵۰۶۸۸۵۸۹۲۸۱۸۷۹۱۱۸۶

    بیچاره پاییز دستش نمک ندارد، این همه باران به آدمها میبخشد اما همین آدمها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.
    خودمانیم،تقصیر خودش است.
    بلد نیست مثل بهار خودگیر باشد تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد…
    سیاست تابستان را هم ندارد ،که در ظاهر با آدمها گرم و صمیمی باشد ولی از پشت خنجری سوزناک بزند….
    بیچاره بخت و اقبال زمستان هم نصیبش نشده که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد….
    او پاییز است ، رو راست و بخشنده.
    ساده دل فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدمها بریزد، روزی ،جایی،لحظه ای از خوبیهایش یاد میکنند.
    خبر ندارد آدمها روراست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبت نمیگذارند.
    عادت آدمها همین است ، یکی به این پاییز بگوید آدمها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای….
    دست در دست معشوقه ای دیگر، پا بروی برگهایت میگذارند و میگذرند،
    تنها یادگاری که برایت میماند صدای خش خش برگهای تو بعد از رفتن آنهاست…
    تو میمانی با تنی عریان، تنها به رفتنشان نگاه میکنی.
    و
    خستگی عاشقی در تنت میماند….

    .
    # مهدی_اخوان ثالث

    .

    .

    دکلمه از بی تا

  • مونا

    مونا

    برف

    بهار از راه خواهد رسید

    با تمام ِ شکوفه های سپیدش

    و پرندگان و بلبلان

    سرخوش و سرمست

    بر شاخسار ِ سپیدپوش

    شعله های عشق را در گلو می پرورند

    بهار از راه خواهد رسید

    و با نرمی ِ ابریشمینش

    بر شانه هایم خواهد نشست

    سرد و دلچسب

    و از سینه ی آسمان

    یاس های سپید می بارد

    آری بهار ِ من

    از بهمنان ِ این سالها

    سر ز خاک برون می آورد

    و ماناترین مونای هستی را

    بر جان ِ زمین هدیه می کند

    #فرزادمقدم