بس کن از این من دلداده ی عاشق گله را
گله از این من وامانده ی بی حوصله را
میروم از پی رویای دلم تا دم مرگ
تو فقط باش و تماشا بکن این قافله را
یک شب ای ماه مرا در دل مهتاب ببر
تا به پایان برسانم شب این قائله را
دیر سالیست که در دام تو حیرت زده ام
جمع کن ازسر راه من و دل این تله را
راه طولانی و تاریک و من و طی طریق
نظری کن که به آخر برم این مرحله را
ترک آغوش تو دشوارترین کار من است
کس ندانست که چون حل کند این مسـئله را
فوران غزل جان سحر شعله ور است
واژه ی عشق کند رام فقط زلزله را
سید باقری { سحر }