کم فریب این رفاقت های زیبا را بخور
پوست کندم،سیب های سرخ هم تو زرد بود
#سعید_صاحب_علم
http://tlgrm.me/sherosokhan
کم فریب این رفاقت های زیبا را بخور
پوست کندم،سیب های سرخ هم تو زرد بود
#سعید_صاحب_علم
http://tlgrm.me/sherosokhan
کم فریب این رفاقت های زیبا را بخور
پوست کندم،سیب های سرخ هم تو زرد بود
#سعید_صاحب_علم
http://tlgrm.me/sherosokhan
موسپیدی،خون دل،
حسرت،جنون،غصه،فراق…
عشق
نوعی “مرگ تدریجی” است
در قاموس ما
#فرزاد_نظافتی
http://tlgrm.me/sherosokhan
دست طمع چو پیش کسان میکنی دراز
پل بسته ای که بگذری از آبروی خویش
http://tlgrm.me/sherosokhan
هی فلانی! زندگی شاید همین باشد؟!!
یک فریب ساده و کوچک
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمی خواهی.
من گمانم زندگی باید همین باشد.”
…
#مهدی_اخوان_ثالث
✒ @sherosokhan
بَه بَه به اذانی که بخوانند سحرگاه
تا نور به عالم بفشانند سحرگاه
این سوز دل ماست که شاید به خداوند
در قالب یک آه رسانند سحرگاه
بیداردلان را به هوای رخ خورشید
شاید که به بیراهه کشانند سحرگاه
ای خوش به نمازی که درآن روی وریا نیست
جانا همه در حال نمازند سحرگاه
تنها به تو زیبد که خدایی کنی ای عشق
بسیار به عشقت سر دارند سحرگاه
آن کس که به رحمان و رحیم تو ستم کرد
باید سر جایش بنشانند سحرگاه
من عاشق دیدار توام خالق زیبا
جز وصل تو عشاق نخواهند سحرگاه
افسوس که بسیار در این عالم فانی
تنها پی افزودن مالند سحرگاه
من سجده فقط سوی توآرم که خدایی
بتها همه این نکته بدانند سحرگاه
سید باقری{سحر}
بَه بَه بِه تو و چاله ی ِ درکنج ِ لبانت
آن خط ِ لب و قرمزیه ِ دور ِ دهانت
من عاشق ِچشمان ِتوهستم گل ِنازم
حیران ِ رخ ِ ماه و دو ابروی ِکمانت
ای ناب ترین برگ ِ گل ِ باغ ِ بهارم
جانم بِه فدای همه ی ِ نام ونشانت
من شکر ِخدا می کنم از بودن ِبا تو
قربان دوچشمان ِقشنگ ومژهِ گانت
گل ها همه ازدیدن ِتو غرق ِخجالت
ایکاش که هرگز نرسد فصل ِخزانت
برخیز وبچشمان ِمن ِخسته نظر کن
شاید شود آرام دو چشم ِ نگرانت
هرگز ندهم تاری از آن موی ِتورا من
بر سیم و زر و ملکیت ِ هردو جهانت
احساس دلم را به تو ابراز نمودم
اکنون تو بگو با دل ِمن راز ِ نهانت
دکلمه ابروی کمانت با صدای بهزاد فراهانی
شاعر:
#یوسف_محقق
عاشقانه های خاص
@yosefmohaghegh
#بهزاد_فراهانی
@Radio_Arameesh
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دیدوبگفت
آمدم ،نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سربجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
#شاعر:#مولوی
گوینده:#مریم_چراغی
هرشب که دلم با غم ناچار شود همدم
از ابر نگاه من باران بچکد نم نم
حتی به خدای خود یک عمر نفهمیدم
تا با چه بیان آخر ابراز کنم دردم
از مسجد و میخانه همواره حکایتهاست
آن یک که حرامی شد این یک تهی از آدم
یک حادثه بود آری اما چه کسی میخواست
یکروز من و حوا افتیم در این عالم
من مرغ قفس خوانم نه بلبل خوش الحان
آنقدر شدم مجنون انگار که دلشادم
از هستی خود چیزی جز عشق نمیخواهم
تو کعبه شو من حاجی ای دور سرت گردم
موجی زغزل خیزد از صبح ترین دریا
شب را ببرد با خود این سیل سحرگاهم
سید باقری { سحر }
جان فدای عشق تو جان را نمیخواهم دگر
درد تو کافیست درمان را نمیخواهم دگر
چهره ام خیس شبان گریه ی تنهایی ام
بی تو این قلب پریشان را نمیخواهم دگر
خوب میفهمم نسیبی از تو ما را نیست آه
بعد از این غمهای پنهان را نمیخواهم دگر
میوه های باغ خود را در به رویم بسته ای
مزه ی سیب شمیران را نمیخواهم دگر
چون سحر بگذشت خورشیدی شو بر عالم بتاب
کنج تاریکی حرمان را نمیخواهم دگر
سید باقری { سحر }
جنون بارش فواره آب را ترساند
سکوت وحشی شب ماهتاب را ترساند
هجوم یخزده ی یورشی زمستانی
غرور شعله ی پر پیچ و تاب را ترساند
میان برفی آغوش مادری لرزان
غریو منجمدی طفل خواب را ترساند
نگاه منقبض و سرد مرگ بر انسان
چه رنگ داشت که دار و طناب را ترساند
کویر تفته ی امیدهای تشنه ی ما
شگفت نیست که حتی سراب را ترساند
شرار شعرک افسرده ام سحرگاهان
سکوت و ساقی و ماه و شراب را ترساند
سید باقری
مگر می توانی؟
مگر دست خودت است؟
من پیچیده ام لابلای حجم بودنت
گره خورده ام بر پای رفتنت
من تابیده ام بر ذرات خنده هایت
من خوابیده ام بر سطح لحظه هایت
به کجا خواهی رفت؟
هر کجا بروی آسمانش رنگ من است
و زمینش بوی مرا می بارد
بمان و عاشقی طی کن
تا بلندای بودن….
بمان که ,
جهانم خالی نمی شود از تو
گندمزار دستانت,
بوی نان می دهد
و داس نگاه تو…
که می افتد,
به جان خرمن اندوهم
هوای خوش خنده هایت
که می پیچد…
لابلای شاخه ی احساسم
و صدایی ازتو…
که می نشیند,
دایم بر حنجره ام
چرا جهانم خالی نمی شود از تو
شعر: #آیدا_خاقانی
@aidakhaghanir
دکلمه: #فرهاد_گرجی
@farhadgorji
در گیر و دار جنگ شما را شناختم
در مرز و نام ننگ شما را شناختم
بسیار ناشناخته بودی برای من
در یک شب قشنگ شما را شناختم
تو با شتاب تیر به سمت من آمدی
من نیز بی درنگ شما را شناختم
زخمی زدی و در تن من گم شدی و من
با گامهای لنگ شما را شناختم
تا با شکوه سوختنم را قدم زنم
در کوچه های تنگ شما را شناختم
آتش نه عشق ، عشق نه آتش ، که عاقبت
سنگی زدم به سنگ شما را شناختم
بانوی سرزمین منی نیستی مگر
از پرچم سه رنگ شما را شناختم
#محمد_سلمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــ
دکلمه: #علی_ایلکا
@deklamehaye_ali_ilka
دوقدم مانده به احرام نفسهایت
پشت دیوار بلند گیسوی تو
از پای داشتنت افتادم
راه طی کردن دستانت گم شد
وصدایت…
که به دار سکوت آویخته شد
من ماندم و سکر آوری چشمانت
لرزش دست دل و
گیجی یک عمر تورا خواستنت
من ماندم و غمی تاخته از جانب تو
بی سر و منصب و هیچ
که هرنفسم پادشاهی کند ارام
من اما…
دو قدم مانده به تو،
افتادم…
#آیدا_خاقانی
دلم گرفته برایم بهاربفرستید
زشهرکودکی ام یادگاربفرستید
دلم گرفته پدر,روزگاربامن نیست
دعای خیروصدای دوتاربفرستید
اگرچه زحمتتان میشودولی این بار
برای دخترک خود”قرار” بفرستید
به اعتبارگذشته دوخوشه لبخند
دراین زمانه بی اعتباربفرستید
غم ازستاره تهی کردآسمانم را
کمی ستاره ی دنباله داربفرستید
تمام روز وشب من پر از زمستان است
دلم گرفته برایم بهاربفرستید
#منیژه_درتومیان
@mdartoomian
ــــــــــــــــــــــــــــــ
دکلمه: #علی_ایلکا
@deklamehaye_ali_ilka