مرگ،
قدرت،
اکسیر..؛
لبان عزراییل و شامه ی شنیع شیطان؛
آه،
رایحه ی ریحان..!
و دامنه ی سنگلاخ ساحل مرداب؛
هر آینه مردار بر دار…
آه،
کوچه های رستگاری..!
پس آفتاب من،
از این خانه بر نخواهد خاست…
گوش کن!
از پشت پرچین خیالات
صدای پاییز می آید….
عاشقانه های اشک
روزشمار آمدنش را
انتظار می کشند…
و گنجشکان بیقرار نور
آواز سکوت دل را
می سرایند به برگ….
پاییز که بیاید
من با یک سبد نور
تو را می یابم
در کوچه های برگ ریزان دل….
و بر آغوشت مینشانم
طلایی ترین شعرهای باران را
در خزانی
به نام عاشقانه های احساس…….
#سمیه_خلج