:
بارالها
بیرقها را بالا کشیده اند و من پرچمی از نا ونفس افتاده ام. گویی بادِ این کوفیان به من رسیده که سیاه تنم شور نمی گیرد.
در سرم خیال خیمه ای است که طفلان قافله را در آغوش کشیده، یا پرچمی که در دست ساقی، تشنگی را فریاد می کشد، ویا در صدر سپاه با صدای چکاک شمشیرها و شیهه ی اسبان به خروش می رسد.(و چه خیالهای خامی که در سر پرورانده ام)
من لبیک های به اهتزاز ننشسته به “هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی” ام که هزاران هزار کاروان از واقعه جا مانده ام.
و شرم نگاهم مشکی پیراهنم را تاب نمی دهد. رباب جان! برای من هم لالای بخوان، این گهواره باید بچرخد تا کودکان شهرم شور بگیرند.
خدای خالق ظهر عاشورا
این فرشچیان در من قلمش نمی کشد که به اهتزاز بیفتم. به فرات قسم من از تبار حُر بن ریاحی ام که ازادگی را به سینه کشاند و حسینش را لبیک گفت، مرا به جریان بیانداز.
این کوفی صفتان بی بادو بر را از من دور کن، مرا به دست تندبادهای متعصب حسینی بسپار که سینه سپر کنم و با شکوه بخروشانم طنین نام اربابم را :
یاحسیــن
نوشته:ریحانه جهانی
گوینده:مریم چراغی