ماه: تاریخ نامعتبر است

  • تحمل تنهایی …

    نه هلیا! تحمل تنهایی از گدایی دوست داشتن آسانتر است. تحمل
    اندوه از گدایی همه شادی ها آسان تر است. سهل است که انسان بمیرد تا آنکه بخواهد
    به تکدی حیات برخیزد. چه چیز مگر، هراسی کودکانه در قلب تاریکی،  آتش طلب می
    کند؟ مگر پوزش، فرزند فروتن انحراف نیست؟ نه هلیا… بگذار که انتظار، فرسودگی
    بیافریند؛ زیرا تنها مجرمان التماس خواهند کرد. و ما می توانستیم ایمان به تقدیر
    را مغلوب ایمان به خویش کنیم. آن گاه ما هرگز نفرین کنندگان امکانات نبودیم…

     

    “نادر
    ابراهیمی”

    برگرفته
    از کتاب: “بار دیگر شهری که دوست می داشتم”

     

  • تو را دارم و دارای جهانم

    دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست

    من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

    ای عشق، تو را دارم و دارای جهانم

    همواره تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی.

     

    “فریدون مشیری”

    ————————————————-

     

    متن کامل شعر:

     

    شب‌ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی

    آوای تو می‌خواندم از لایتناهی.

    آوای تو می‌آردم از شوق به پرواز

    شب‌ها که سکوت است و سکوت و سیاهی.

    امواج نوای تو، به من می‌رسد از دور

    دریایی و من تشنه‌ی مهر تو، چو ماهی.

    وین شعله که با هر نفسم می‌جهد از جان

    خوش می‌دهد از گرمی این شوق گواهی.

     

    دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست

    من سرخوشم از لذت این چشم به راهی

    ای عشق، تو را دارم و دارای جهانم

    همواره تویی، هرچه تو گویی و تو خواهی.

     

    “فریدون مشیری”

     

  • با من از دست هایت بگو

    با من از دست هایت

    از پیشانی ات

    و از آفتاب تندی که بر آن می تابد

    از پیراهنت بگو

    که باد

    به سینه ات می چسباند آن را

    وقتی در میان خوشه های گندم ایستاده ای

    و فکر زمستان پیش رو

    که به گرمای آغوش من می کشاندش.

     

    بوی گندم ویرانم می کند

    بوی وحشی بازوانت ویرانم می کند

    با من از خاک مزرعه ات حرف بزن

    و بگذار

    شعرهایم

    تب تند تنت را داشته باشد

    تب خاکی را که

    سرزمین من است.

     

    “شکریه عرفانی”

    (شاعر افغانستان)

     

     

  • جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

    جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح

    باشد که چو خورشید درخشان به درآیی

     

    چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت

    کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی

     

    در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد

    وقت است که همچون مه تابان به درآیی

     

    بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی

    تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی.

     

    "حافظ"

    متن کامل شعر در سایت گنجور

  • اگر چه دل به کسی داد

    اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز

    به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز

     

    ندانم از پی چندین جفا که با من کرد

    نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟

     

    “سعدی”

     

  • تا در آن حلقهٔ زلف تو گرفتار شدم

    تا در آن حلقهٔ زلف تو گرفتار شدم

    سوختم تا که من از عشق خبردار شدم

     

    من چه کردم که چنین از نظرت افتادم

    چاره‌ای کن که به لطف تو گنهکار شدم

     

    خواب دیدم که سر زلف تو در دستم بود

    بوی عطری به مشامم زد و بیدار شدم

     

    تا در آن سلسلهٔ زلف تو افتادم من

    بی‌سبب چیست که پیش نظرت خوار شدم

     

    برو ای باد صبا بر سر کویش تو بگو

    که ز مهجوری تو دست و دل از کار شدم

     

    جان به لب آمد و راز تو نگفتم به کسی

    نقد جان دادم و عشق تو خریدار شدم.

     

    "شاطرعباس صبوحی"

     

    + شاطر عباس صبوحی قمی (زاده ۱۲۷۵-درگذشته ۱۳۱۵) از شاعران توانمند
    دوره قاجار بوده است.

  • چون تو دارم

    گر مرا هیچ نباشد

    نه به دنیا نه به عُقبی

    چون تو دارم، همه دارم

    دگرم هیچ نباید.

     

    "سعدی"


    متن کامل شعر: اینجا


  • ای که نزدیکتر از جانی

    ای که نزدیکتر از جانی و

    پنهان ز نگه…

    هجر تو خوشترم آید

    ز وصال دگران…

     

    "اقبال لاهوری"

     

    برگرفته از کانال شعر: باران دل

    @baran_e_del

  • رهایم نکن

    تن پوشی ندارم به غیر از دستهایت
    تمام تنم را بپوشان
    رهایم نکن
    این عریانی بدون دستهای تو حرام است
    معصیتی ست که مجازاتش مرگ است
    تمام تنم را بپوشان
    موهایم
    تنم
    پاهایم
    نمی خواهم چشمان نامحرمی تنم را ببیند
    خودت را درون من بیانداز
    به اندامم در آمیز
    تا زنده ام رهایم نکن
    تن پوشی ندارم
    این عریانی معصیتی ست

    که مجازاتش مرگ است .

    "جمانه حداد"
    مترجم: بابک شاکر

     

    برگرفته از کانال شعر: باران دل

    @baran_e_del

  • همه از تو حرف می زنند

    همه از تو حرف می زنند
    و گمان می کنند،

    از آفتاب، آب، استعاره سخن می گویند.
    مثلا این درخت
    که ریشه های جوانش را بغل گرفته
    و می رود آنجا که نسیم بهار می وزد
    و گمان می کند
    هر میوه یی که دلش بخواهد
    بار می دهد،
    یا این طوطیان
    که مخفیانه از سر مرزها گذشتند
    و حالیا به یاد طویان بُنارس مست می کنند.
    این باد، این سکوت، این برف، این بلور
    همه از ریشه های تو آب می خورند
    جز من
    که تو را
    با درخت و ریشه در کلماتم می کارم*
    و بلافاصله بار می دهم
    آخر من که خطیب شما نیستم
    باغبان توام.

    "شمس لنگرودی"

     

    از دفتر: رسم کردن دست های تو

    کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه

    * پ.ن: در کتاب چنین نوشته شده: "با رخت و ریشه …" ، که به گمانم "درخت" باید صحیح باشد.

  • عاشقم هنوز

    گفتمش بیا عاشقم هنوز
    خنده کرد و گفت در غمت بسوز
    هر چه می کشم ای یاران از جفای دوست
    گریه های من ای یاران از برای اوست

    در فراق او عاشقان خسته جان شدم
    این ترانه را چگونه سر کنم که بی زبان شدم

    می شود بهار عاشقان جاودان از او
    پس دگر مپرس چرا بدون او چنان خزان شدم
    رفته ای برون چون جوانیم
    طی شد این چنین زندگانیم

    در دلم هنوز ای یاران اشتیاق اوست
    ناله های من ای یاران از فراق اوست
    در فراق او عاشقان خسته جان شدم
    این ترانه را چگونه سر کنم بی زبان شدم

    #هوشنگ_ابتهاج
    ➣ @kellck

  • پرستش عشق

    مثل تصویر من از آینه ها می گذری
    سالها هست که از خود بخدا می گذری

    سالها هست که مردم عملن می بینند
    که تو از شهر پر از رنگ و ریا می گذری

    هرکس افتاده بجان تو در این شهر غریب
    از همه هستی ات ای ماه چرا می گذری

    من لامذهب از این رو به تو ایمان دارم
    که تو هرشب فقط از کوچه ی ما می گذری

    بی خیالت شده ام از همه بر می گردی
    مثل ببری که از آهو ی رها می گذری

    شیر چشمان تو در حسرت جولان مانده ست
    بی هدف توی خودت از همه جا می گذری

    تا “پرستش” نکنی عشق ، مسلمان نشوی
    شرط عشق است که از مرز دعا می گذری

    #پرستش_مددی
    ➣ @kellck

  • جدایی

    از تو جدا شدم

    چون سیبی از درخت

    دردِ کنده شدن با من است

    اندوه پاره پاره شدن.

     

    "شمس لنگرودی"

     

    از دفتر: لب خوانی های قزل آلای من

    کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه

  • تندیس تو …

    از این همه ماه
    که در آسمانت ریخته است
    مگر که سه آفتاب به هم فشرده
    از پس زیبایی هایت برآیند.

     

    چشمانت

    دو رودخانه ی تشنه اند

    که از پس نیزارهایش

    محموله ی ممنوعی حمل می شود.

     

    از این همه برف

    که دندانت را سفید کرده است

    چه برف گرانی

    آسمان به زمستان مدیون است.

     

    دست‌هایت

    شکل و شمایل بخشیدن‌اند

    گوش‌ات

    دو نقشه پیچاپیچ

    برای پنهان کردن رازها، رویاها.

     

    مگر اشتیاق بی سببی

    خطوط تنت را

    چنین کشیده که تکرارش ممکن نیست.

     

    خدایا!

    نکند طوفان سر رسد

    که تندیس شنی ام را

    به خاک اندازد!

     

    "شمس لنگرودی"

     

    از دفتر: رسم کردن دست های تو

    کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه


  • دور از تو

    شکوفه های انار را ببین

    در برف زمستان!

    دور از تو

    فقط بید مجنون نیست.

     

    "شمس لنگرودی"

     

    از دفتر: لب خوانی های قزل آلای من

    کتاب: شعر زمان ما / شمس لنگرودی / انتشارات نگاه

     

  • نسیم خنک

    در برابر باران
    شعرم، برایت چتری خواهد شد
    در مقابل آفتاب
    شعرم، برایت خنکای نسیمی خواهد شد
    در سوز سرما
    برایت آتشی خواهد شد
    و در ژرفای شب
    چراغ دستانت.

    هر وقت که دیدی
    چتر و خنکای نسیم ات نبود
    هر وقت
    آتش و چراغ ات نبود
    بدان
    که شعرهایم غروب کرده اند وُ
    من نیز تا همیشه مُرده ام

    #شیرکو_بیکس
    ➣ @kellck