ماه: تاریخ نامعتبر است

  • یک نفس باقیست با دیدار تو

    همچو صبحم

    یک نفس باقی ست

    با دیدار تو،

    چهره بنما دلبرا

    تا جان برافشانم چو شمع.

     

    “حافظ”

    ——————————

    متن کامل شعر:

     

    در وفای عشق تو مشهور خوبانم چو شمع

    شب نشین کوی سربازان و رندانم چو شمع

     

    روز و شب خوابم نمی‌آید به چشم غم پرست

    بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

     

    رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد

    همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع

     

    گر کُمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو

    کی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع

     

    در میان آب و آتش همچنان سرگرم توست

    این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع

     

    در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست

    ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع

     

    بی جمال عالم آرای تو روزم چون شب است

    با کمال عشق تو در عین نقصانم چو شمع

     

    کوه صبرم نرم شد چون موم در دست غمت

    تا در آب و آتش عشقت گدازانم چو شمع

     

    همچو صبحم یک نفس باقی ست با دیدار تو

    چهره بنما دلبرا تا جان برافشانم چو شمع

     

    سرفرازم کن شبی از وصل خود ای نازنین

    تا منور گردد از دیدارت ایوانم چو شمع

     

    آتش مهر تو را حافظ عجب در سر گرفت

    آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع

     

    “حافظ”

    https://t.me/kellck

  • بُهت …

    بُهت …

    هنوز عادتِ چشمانم نشده
    نگاهِ خیره ی دیوارهایی
    که راهی کردند رفتنت ر ا !

    و دستانِ پنجره ای
    که بیرون ماند از طاقت من
    حتی بغضِ دری
    که بسته شد پشت سرت،
    هنوز در گلوی خانه مانده!!

    و پله ها….
    پله هایی که تو را
    پایین برد از من،
    ناباورانه ای بلند دارد!

    هنوزعادتِ دلم نشده
    این همه رفتنِ تو !!!

    #آیدا_خاقانی

  • دیده را فایده آن است که دلبر بیند

    دیده را فایده آن است

    که دلبر بیند

    ور نبیند

    چه بود فایده بینایی را.

     

    “سعدی”

     

    https://t.me/kellck

  • اسفند…

    اسفند…

    باید اسفند را جِلو انداخت
    تا از انتهای بهار
    بیفتیم به انتظار بهار
    که شوریدگی از سر باز شود
    و باز هزار بار به تکرار
    عاشقی از سر ، به در آید !

    این فاصله زهری ست در کامِ بهار
    خودش را به پاییز می زند
    تا زمستان بند بیاید
    پاهای اسفند که پیدا شد
    در حدفاصلِ فصل ،
    دل لرزه های بهار
    می افتد به جان زمین
    ولوله ای سبز
    در رگ های هوا

    به هوای هم آغوشیِ اسفند
    شکوفه می زند دست های بهار !!!

    #آیدا_خاقانی

  • چیزی شبیه خوشبختی

    عید منی

    که باید چراغانی ات کنم

    از گردنت گرفته با بوسه بوسه بی تابی

    تا سینه ات تنیده در قطره قطره اشک

    عشق نو رسیده منی

    که باید نام زیبایی برایت پیدا کنم

    چیزی شبیه خوشبختی

    تا وقتی صدایت می کنم

    باران اول بهار را هم به یادم بیاوری

    عمر تازه منی

    که باید به پای تو آن را سوزاند

    نیمی از آن را در پیچ و تاب خواهش و شیدایی

    نیم  دیگر را در دهلیزهای سرد پشیمانی

    خطای منی

    که نمی شود چشم از تو فرو پوشاند

    با دامنی که گیج در هوای تو می چرخد

    درحضور تو می میرد با شرمی که خیس است.

     

    “فرنگیس شنتیا”

    از مجموعه در دست چاپ: اوی من

     

    https://t.me/kellck

  • نامه هایی که خواننده ندارند – ۶

    بهار که آمدنی نمی شد،اگر ِتو این همه شکوفه به لبخندت نمی بافتی. زمستان هم هوای رفتن نداشت، دلش به یخ زدن آب در جوی باریک خیابان خوش بود. 

    نمی دانی !این روزهای آخرِسال ،هوا برای  زل زدن به  عکست ، چقدر دونفره است!من و خیالت می نشینیم و عکس های نگرفته ی دو تایی مان را ورق می زنیم! آن قدرحواسم به تو بود که به خانه تکانی هم نرسیدم ،اصلاً تو باشی عید می خواهم چکار؟!

    این هفت سین را  که کنار گذاشته ام ، زبانم لال،برای مبادای نیامدنت است ،  و گر نه تو همه ی سین های دنیا را در نوک زبانت گذاشته ای.

    بس که بوسه هایت مشدد است، و این سین تشدید دارِ بی قاعده همه ی نوروز های دنیا را به دلم می نشاند.

    مهربان جان!

    از هر جاده ای که آمدنی شدی، خبر بده، می خواهم پرنده های دوستت دارم را که عمری ست در قفس دلم نشسته اند ،به سمت آمدنت روانه کنم…نوروز می آید ، حیف این همه دوستت دارم نیست که أسیر بمانند؟

     

    “روشنک آرامش”

    از دفتر: نامه هایی که خواننده ندارند

     

    https://t.me/kellck

  • من با همه ی درد جهان ساختم

    من با همه ی درد جهان ساختم اما

    با درد تو هر ثانیه در حال نبردم

    تو دور شدی از منو با اینهمه یک عمر

    من غیر تو حتی به کسی فکر نکردم

     

    “روزبه بمانی”

    ————————————————–

     

    متن کامل شعر:

    من با همه ی درد جهان ساختم اما

    با درد تو هر ثانیه در حال نبردم

    تو دور شدی از منو با اینهمه یک عمر

    من غیر تو حتی به کسی فکر نکردم

     

    من خسته ام از اینهمه تاوان جدایی

    ای بی خبر از حال من امروز کجایی

    من صبر نکردم که به این روز بیوفتم

    انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی

    ای دوست کجایی

     

    انقدر که راحت به خودم سخت گرفتم

    از عشق شده باور من درد کشیدن

    میرم همه آینده ی من خاک شد از تو

    با خاطره های تو چه باید بکنم من

     

    من خسته ام از اینهمه تاوان جدایی

    ای بی خبر از حال من امروز کجایی

    من صبر نکردم که به این روز بیوفتم

    انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی

    ای دوست کجایی

     

    “روزبه بمانی”

    ———————————————————

     

    پ.ن: این ترانه توسط احسان خواجه امیری در آلبوم “پاییز تنهایی” سال ۹۳ اجرا شده است.

     

    + دانلود آهنگ “درد” با صدای احسان خواجه امیری

     

    https://t.me/kellck

  • برون نمی رود از خاطرم خیال وصالت

    برون نمی رود

    از خاطرم خیال وصالت

    اگرچه نیست وصالی

    ولی خوشم به خیالت.

     

    “رهی معیری

    https://t.me/kellck

  • دست نیابد کسی به خاطر جمعم

    دست نیابد کسی به خاطر جمعم

    زلف پریشان یار اگر بگذارد

     

    هیچ نگردم به گرد عشق فروغی

    جلوه حسن نگار اگر بگذارد.

     

    “فروغی بسطامی”

     

    https://t.me/kellck

  • پیش می آید

    پیش می آید

    این چنین بی پروا، بی مقدمه

    دست بر کمر عشق بگذارم و …

    از میانه های شب، با تو همآغوش شوم

    پیش می آید

    این چنین زخم خورده،

    خودم را بیابم و روح مجروحم را

    دست تن گرم تو بسپارم

    پیش می آید

    چشم بسته از تردد بی رحم خیابان بگذرم و

    با تو به تماشای دستان خالی مرگ بنشینم

    پیش می آید من شعری ننویسم …

    هرگز اما

    نمی شود با تـــو باشم و

    شاعرانگی هایم را از یاد ببرم …!

     

    “سیدمحمد مرکبیان”

     

    https://t.me/kellck

  • باز هوای سحرم آرزوست

    باز هوای سحرم آرزوست

    باز هوای سحرم آرزوست
    خلوت و مژگان ترم آرزوست

    شکوه ی غربت نبرم این زمان
    دست تو و روی توام آرزوست

    خسته ام از دیدن این شوره زار
    چشم شقایق نگرم آرزوست

    واقعه ی دیدن روی تو را
    ثانیه ای بیشترم آرزوست

    جلوه ی این ماه نکو را ببین
    رنگ و رخ روی توام آرزوست

    این شب قدرست که ما با همیم
    من شب قدری دگرم آرزوست

    حس تو را می شنوم جان من

    عزلت بیتی دگرم آرزوست

    خانه ی عشاق مهاجر کجاست؟
    در سفرت بال و پرم آرزوست

    حسرت دل بارد از این شعر من
    جام می یی در حرمم آرزوست.


    “احمد عزیزی”

    ——————————————–

     

     + با تشکر از بهار عزیز برای ارسال شعر

     

    پ.ن:

     

    “حس تو را می شنوم جان من”

     

    این مصرع را بدین صورت نیز نوشته اند:

     

    “حس تو را می کنم ای جان من”

     

    بنظرم هر دو مورد به نوعی مشکل مفهومی دارن، اما باز هم اولی بهتره.

     

     

    + احمد عزیزی (زادهٔ ۴ دی
    ۱۳۳۷، کرمانشاه – درگذشتهٔ ۱۶ اسفند ۱۳۹۵، کرمانشاه) شاعر معاصر ایرانی و ارائه
    دهنده سبک جدید مثنوی بود. روحش شاد و یادش گرامی باد.

     

    https://t.me/kellck

  • دست های تو

    دست هات دلم را برد

    گفته بودم؟

    حالا دست های تو

    تمام ثروت من است.

     

    “عباس معروفی”

     

    https://t.me/kellck

  • چه می گذرد در دلم

    چه می گذرد در دلم
    که عطر آهن تفته از کلماتم ریخته است
    چه می گذرد در خیالم
    که قل قل نور از رگ هایم به گوش می رسد
    چه می گذرد در سرم
    که جرجر توفانِ بند شده در گلویم می لرزد

    سراسر نام ها را گشته ام
    و نام تو را پنهان کرده ام
    می دانم شبی تاریک در پی است
    و من به چراغ نامت محتاجم
    توفان هایی سر چهار راه ها ایستاده اند و
    انتظار مرا می کشند
    و من به زورق نامت محتاجم
    آفتاب را به سمت خانه ی تو گیج کرده ام
    گل آفتابگردان وان گوگ
    حضور تو چون شمعی ته دره کافی است
    که مثل پلنگی به دامن زندگی درافتم
    قرص ماه حل شده در آسمان

    چه می گذرد در کتابم
    که درختان بریده بر می خیزند
    کاغذ می شوند
    تا از تو سخن بگویم

    چه می گذرد در سرم
    که بر نک پا قدم بر می دارند ببر و خدا
    در خیالم.

     

    “محمد شمس لنگرودی”

     

    از کتاب: پنجاه و سه ترانه عاشقانه

     

    https://t.me/kellck

  • صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

    صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم

    تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم

     

    دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود

    مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

     

    آن چه در مدت هجر تو کشیدم هیهات

    در یکی نامه محال است که تحریر کنم

     

    با سر زلف تو مجموع پریشانی خود

    کو مجالی که سراسر همه تقریر کنم

     

    آن زمان کآرزوی دیدن جانم باشد

    در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم

     

    گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد

    دین و دل را همه دربازم و توفیر کنم

     

    دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی

    من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم

     

    نیست امید صلاحی ز فساد حافظ

    چون که تقدیر چنین است چه تدبیر کنم

     

    “حافظ”

     

    https://t.me/kellck

  • در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد

    در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد

    آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد

     

    من در پی آن دلبر عیار برفتم

    او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد

     

    من در عجب افتادم از آن قطب یگانه

    کز یک نظرش جمله وجودم همه جان کرد

     

    ناگاه یک آهو به دو صد رنگ عیان شد

    کز تابش حسنش مه و خورشید فغان کرد

     

    “مولانا”

    https://t.me/kellck

  • مه نمی گذارد که ببینمت

    تو آب شده یی
    در اندوه اسب ها
    دلتنگی دره ها
    قطرات شبنم،
    مه نمی گذارد که ببینمت.

    شانه به سر، تاجش را به زمین می گذارد
    که تو شهبانوی کوهستان ها شوی
    کفشدوزک ها خال های سیاهشان را
    برای گردنبند تو در باران رها می کنند
    قوچ ها برای تو با درخت صنوبر می جنگند
    مه نمی گذارد که ببینمت.

    تو هستی و نیستی
    خالق امروز من!
    تو هستی و نیستی
    و سر انگشت هایم پهلو می گیرند بر صفحه کاغذ
    و گواه می آورند
    سوره های سپید را از دریای مه.

     

    “محمد شمس لنگرودی”

     

    از کتاب: پنجاه و سه ترانه عاشقانه

     

    https://t.me/kellck