ماه: تاریخ نامعتبر است

  • مستی هر نگاه تو …

    مستی هر نگاه تو،

    به ز شراب و جام می
    کی ز سرم برون شود،

    یک نفس آرزوی تو …

     

    شاعر: ؟؟؟

    —————————————


    متن کامل شعر:


    ای که همه نگاه من، خورده گره به روی تو
    تا نرود نفس ز تن، پا نکشم ز کوی تو

    گر چه به شعله میکشی، قلب مرا به عشوه ات
    بر دو جهان نمی دهم، یک سر تار موی تو

    مستی هر نگاه تو، به ز شراب و جام می
    کی ز سرم برون شود، یک نفس آرزوی تو …

     

    شاعر: ؟؟؟

    https://t.me/kellck

  • سرگردان

    نه خودت را دارم

    نه دست هایت را

    و نه حتی تکه آرامی 
    از صدایت را

    غروب که می شود

    یادت را در خودم می ریزم

    و دست در دست خیالت

    به خیابان می زنم

    و خرده ریزه های جفتی همرنگ می خرم

    برای این اتاق ساده نیمه عریان

    که یک شب آمدنت را

    با ماندن اشتباه گرفته بود

    ای کسی که با منی و مرا جا گذاشته ای

    خانه تو کجای این شهر می تواند باشد؟

    کجای این شهر ؟

     

    "فرنگیس شنتیا"

    از کتاب: اوی من / نشر فصل پنجم / چاپ اول ۱۳۹۶

    https://t.me/kellck

  • رسیدن

    من از تنگ ترین گورهای جهان به تو رسیدم

    از تاریک ترین تقویم اشتباه این قرن خورشیدی

    از بی چراغ ترین گوشه دنیا

    و در زیر پیراهنم

    پرنده ای پنهان بود

    که تو را می دید و به گریه می افتاد

    تو که نوازش های امروزم را

    سیلی محکم فرداهای نیامده می بینی

    با من بگو مگر عشق

    جز پیشکش این جرم بی طاقت سوزان

    چیز دیگری هم هست؟

    با من بگو مگر عشق

    جز آن صمیمیت برهنه بی تاب

    چیز دیگری هم بود؟

     

    "فرنگیس شنتیا"

    از کتاب: اوی من / نشر فصل پنجم / چاپ اول ۱۳۹۶


    https://t.me/kellck

  • گرچه می‌گفت که زارت بکشم

    گرچه می‌گفت که زارت بکُشم، می‌دیدم

    که نهانش نظری با من دلسوخته بود

     

    "حافظ"

     

    متن کامل شعر:

     

    دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود

    تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود

     

    رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی

    جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود

     

    جان عشاق سپند رخ خود می‌دانست

    و آتش چهره بدین کار برافروخته بود

     

    گر چه می‌گفت که زارت بکشم می‌دیدم

    که نهانش نظری با من دلسوخته بود

     

    کفر زلفش ره دین می‌زد و آن سنگین دل

    در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود

     

    دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت

    الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود

     

    یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد

    آن که یوسف به زر ناسره بفروخته بود

     

    گفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظ

    یا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود

     

    "حافظ"

    https://t.me/kellck