از چمدانت بیش از خودت گلایه دارم
آنقدر بزرگ بود
که همه روز های خوبم را بردی
آنقدر کوچک بود
که همه خاطراتت را جا گذاشتی…
"پدرام مسافری"
https://t.me/kellck
از چمدانت بیش از خودت گلایه دارم
آنقدر بزرگ بود
که همه روز های خوبم را بردی
آنقدر کوچک بود
که همه خاطراتت را جا گذاشتی…
"پدرام مسافری"
https://t.me/kellck
و تو
آن شعر محالی که هنوز
با دو صد دلهره در حسرت آغاز توام
چشم بگشای و مرا باز صدا کن
" ای عشق"
که من از لهجه ی چشمان تو
شاعر بشوم
و تو را سطر به سطر
و تو را بیت به بیت
و تو را عشق به عشق …
شاید این بار تو را پیش تو
با مرگ خود آغاز کنم …
"حمید مصدق"
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
https://t.me/kellck
می خواهمت
برای روزهای ابتدای پاییز…
عاشقت می شوم
در تک تک جوانه های
بهاری…
می بوسمت
در انتهای یک روز بلند تابستانی…
هزار بار
جان می دهم در گرمای آغوشت
میان هجوم دانه به دانه ی
برف های زمستانی…
و تو
هنوز نمی دانی که من
چقدر در تو زندگی می کنم!
"علیرضا اسفندیاری"
از کتاب: مجموعه شعر جایی حوالی باران
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
https://t.me/kellck
از او پرسیدم:
مگر تو در کجای این جهانِ هستی زیسته ای،
که هیچ کسی از سرگذشت تو خبر ندارد؟
کمی سکوت کرد…
به آرامی گفت:
«در آغوش کسی که
فکر می کردم دوستم دارد!»
"علیرضا اسفندیاری"
از کتاب: مکالمه ی غیر حضوری
برگرفته از کانال: باران دل
@baran_e_del
https://t.me/kellck
به بدرقه ات
من آب ریختم
و هنگامى که رفتنت را تماشا مى کردم
دیدم تمام درختان کوچه
وقتى از کنارشان رد مى شوى
پشت پایت برگ مى ریزند
و تمام پرندگان زمین
وقتى از مقابل شان مى گذرى
پر مى ریزند
تو رفتى…
همه تنها شدیم
من
درخت ها
پرنده ها …
"علیرضا روشن"
برگرفته از کانال: دیوارنامه
@DivarNaMeH1358
https://t.me/kellck
من در آیینه رخ خود دیدم
و به تو حق دادم
آه می بینم،
می بینم
تو به اندازه ی تنهاییِ من خوشبختی
من به اندازه ی زیباییِ تو غمگینم…
"حمید_مصدق"
https://t.me/kellck
…
با این دروغ رنگی درشت
که در میان پلک هایت موج می زند
با این پاهای کشیده و محکم
که یاد مردانگی های رو به انقراض را
در من زنده می کند
با این دهان گوشتی خوش فرم
که به نام کوچک من عادت نکرده اند
با این صدای دو رگه سرخوش
که یک دوستت دارم از آن نمی چکد
چه کرده ای با من!؟
با من چه کرده ای!؟
که بر زمینم می زنی و من
هر بار بلند می شوم
و باز می خواهمت.
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: بغض های نارس / نشر فصل پنجم / ۱۳۹۵
https://t.me/kellck
در حال دوست داشتن توام
مثل …
چادر نماز بی بی به عبادتش!
مثل …
شعر به چشم هایت!
مثل …
دوستت دارم به لبهایم!
مثل …
نفس به اسمت!
نه!
مثل اسمت به نفسم!
"حامد نیازی"
https://t.me/kellck
مرا با حقیقت بیازار
اما هرگز با دروغ
آرامم نکن!
"رومن رولان"
رومن رولان (Romain Rolland) (۱۸۶۶- ۱۹۴۴) نویسنده فرانسوی.
https://t.me/kellck
از من بد بگو
کوچکم کن
به اندازه زنان ملال آوری
که چون گرسنگان مفلوک
به دنبال بوی گوشت تو
دست و پا می زنند
آن خواب های مخفیانه رو به جنگل و دریا
آن عاشقانه های مه گرفته دلتنگ
به این فریب های کوچک عامیانه می ارزد
بگذار کسی نداند
مردی که در ملاء عام شلاق به جانم می کشد
همان کسی است که پنهانی
زخم هایم را می بوسد
و آبم می دهد.
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: بغض های نارس / نشر فصل پنجم / ۱۳۹۵
https://t.me/kellck
مرا روی زانوهایت نشاندی
موهایم را بوسیدی و
گفتی:
«در آن ساحل باران خورده پاییزی
که موهایت روی شانه هایت می لرزید
چقدر زیبا بودی.»
گفتی:
«یادت می آید
جای لب های صورتی خوش رنگت
روی گونه ام پاک نمی
شد
و یک نفر از آن دور دست ها
از بوسه هایمان شماره بر می داشت.»
… بلند شدم
و تکه تکه های خودم را
از روی زانوهایت جمع کردم
اما در میان تکه پاره ها
دهانم را پیدا نمی کردم
تا بگویم
من هرگز
ساحل باران خورده به چشم ندیده ام
هرگز لب هایم را صورتی خوش رنگ نکرده ام
و هیچ وقت موهایم تا روی شانه هایم نبود!
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: بغض های نارس / نشر فصل پنجم / ۱۳۹۵
https://t.me/kellck
آنچنان جای گرفتی
تو به چشم و دلِ من
که به خوبانِ دو عالم
نظری نیست مرا …
شاعر: ؟
https://t.me/kellck
به تو گفتم: «گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پرشکوفه شوم».
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد.
من به خوبی ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی ها نگاه کردم
چرا که تو خوبی و این همه اقرارهاست،
بزرگ ترین اقرارهاست.
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخندی زدی و من برخاستم
دلم می خواهد خوب باشم
دلم می خواهد تو باشم و
برای همین راست می گویم
نگاه کن
با من بمان…
"احمد شاملو"
(از دفتر: هوای تازه)
https://t.me/kellck
به سودای تو مشغولم
ز غوغای جهان فارغ …
"وحشی بافقی"
https://t.me/kellck
من سالیان پیش باید
سرم را بر شانه های تو می گذاشتم
و می مردم
سال هایی که پاهایم
در شهر بی ناله و متروک جا مانده بود
و کسب و کارم
سرشماری جنازه های بی سر بود
کجا بودی که ندیدمت؟
آن سال ها که بر زمین می خوردم
و دستی نبود که از خون بلندم کند
چرا به حرمت دهانی
که التماس دعا می خواست
نگفته بودی سلام؟
حالا که دیگر
از آن موهای دخیل بسته بر درختان خشک
چیزی نمانده است
این روزها تکه پاره تر از آنم
که بخواهی به لبخند و بوسه ای
به هم پیوندم زنی.
"فرنگیس شنتیا"
از کتاب: اوی من
https://t.me/kellck
این روز ها التهاب می بافم و هراس می پوشم. تنم را از شب بر
می دارم و به شب وصله می زنم. هوا را تنفس که نه، می بلعم! اما دریغ از آبی که روی
آتش ریخته شود. این اسفند رسالتش سوختن است، تا آخرین دانه اش را فدای مشکی چشم
هایت نکند دست نمی کشد از آتش…
می سوزم و شبیه غم تکثیر می شوم در هوای نبودنت. بیا بوسه
هایت را در پاکتی ابریشمین بپیچان از این همه دور حواله ی چشم های من کن که می
گویند بوسه ی عاشق شبیه پروانه بر زخم می نشیند، بخیه می زند روح سوگوار و تنهای
معشوق را…
بردار همه ی قانون ها را، به این لوح محفوظ بلند بالا تبصره
ی عاشقانه اَی اضافه کن. شبیه »دوستت دارم، بی احساس تملکت» شبیه «می خواهمت پرنده ی آزاد»
شبیه «بی هراس بغلم کن».
کسی چه می داند، این تبصره ها روزی قد می کشند و قانون می
شوند… بیا تا دیر نشده بیا… کسی نیست تا بوسه را جریمه کند و برای آغوش حکم
حبس بنویسد… بیا… تا عشق چیزی نمانده!
"روشنک آرامش"
(نامه هایی که خواننده ندارند)
https://t.me/kellck