در من هنوز
شعری
از
تو
به
جا
مانده
که نه دیگر
می
شود
آن
را
در
ظلمت
شب
و نه با
اولین
طلوع
سپیده
دم
پیدا
کرد !
این زن چه
خوب
می
داند
که چشم هایت
تمام قافیه های
دلم
را
دزدیده
است.
بیا و این
بار
از
تمام
قافیه
های
این
شعر
عبور
کن
و مرا به
اولین
طلوع
خورشید
دعوت
کن
به لحظه ی
رویش
گل
های
نرگس
به اولین قرارهای
خیس
ماهی
های
عاشق
بیا و این
بار
تو
مرا
دعوت
کن
…
"محدثه بلوکی"
از کتاب: آزادی، چون
رقصی
در
باد… /
۱۳۹۷
https://t.me/kellck