ماه: تاریخ نامعتبر است

  • بیا که با سر زلف تو کارها دارم – انوری

    بیا که با سر زلف تو کارها دارم

    ز عشق روی تو در سر خمارها دارم

     

    بیا که چون تو بیایی به وقت دیدن تو

    ز دیدگان قدمت را نثارها دارم


    "انوری"


    متن کامل شعر در ادامه مطلب

     

    [ادامه مطلب را در اینجا بخوانید …] https://t.me/kellck

  • خونه ی بهار کدوم وره – علیرضا پوراستاد

    کمک کنین ای آدما فصلا زمستونی شدن

    خنده کمه روی لبا باز چشا بارونی شدن

     

    یکی به ما خبر بده که از خوشی باخبره

    به ما که خسته ایم بگه خونه ی بهار کدوم وره

     

    تا وقت درمون میرسه رو زخمو بازش میکنن

    سنگ ریا رو جای مهر سنگ نمازش میکنن

     

    آخر خط که میرسیم خطو درازش میکنن

    آهای فلک آهای فلک که گردنت از هممون بلند تره

     

    به ما که خسته ایم بگو خونه ی بهار کدوم وره

     

    تو شهرمون آخ بمیرم چشمه ستاره کور شده

    مسافره امیدمون رفته از اینجا دور شده

     

    نمیدونم باغبونا چرا تو دستا تبره

    به ما که خسته ایم بگین خونه ی بهار کدوم وره

     

    آهای فلک آهای فلک که گردنت از هممون بلندتره

    به ما که خسته ایم بگو خونه ی بهار کدوم وره

     

     

    خواننده و شاعر : علیرضا پوراستاد

    دکلمه :  علی ایلکا

    دانلود


    https://t.me/kellck

  • بجز غوغای عشق تو – عراقی

    بجز غوغای عشق تو – عراقی

    بجز غوغای عشق تو

    درون دل نمی‌یابم

     

    بجز سودای وصل تو

    میان جان نمی‌دانم.

     

    "عراقی"

     

     

    https://t.me/kellck

  • بی من چگونه ای؟ – فرنگیس شنتیا

    بی من چگونه ای؟

    کسی هم هست که آوارگی اش را

    به شانه های پهن تو بسپارد

    و بگوید دوستت می دارم؟

    من اما روی شانه ای تو آوار نمی شدم

    پرنده می شدم.

     

    و پرنده ای که هر شب

    خواب آوازهای بی سر خود را می بیند

    دلبستگی اش به صیاد خود

    بی قید و شرط و واقعی تر است.

     

    "فرنگیس شنتیا"

     

    از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من

    نام شعر: اندوه

     

    https://t.me/kellck

  • سنگ – سیاوش کسرایی

    به یادت هست آن شب را که تنها
    به
    بزمی ساده مهمان تو بودم؟

    تو
    می‌خواندی که: دل دریا کن ای دوست

    من
    اما غرق چشمان تو بودم؟

    تو
    می‌گفتی که: پروا کن صد افسوس

    مرا
    پروای نام و ننگ رفته است

    من
    آن ساحل‌نشین سنگم چه دانی

    چه‌ها
    بر سینه این سنگ رفته است

    مکش
    دریا به خون خواندی و خاموش

    تمناگر
    کنار من نشستی

    چو
    ساحل‌ها گشودم بازوان را

    تو
    چون امواج در ساحل شکستی.

     

    "سیاوش کسرایی"


    https://t.me/kellck

  • چه کسی کشت مرا – سیاوش کسرایی

    چه کسی کشت مرا!؟

    همه با آینه گفتم، آری
    همه
    با آینه گفتم،

    که خموشانه مرا می پائید
    گفتم
    ای آینه با من تو بگو

    چه
    کسی بال خیالم را چید؟

    چه
    کسی صندوق جادوئی اندیشه من غارت کرد؟

    چه
    کسی خرمن رؤیایی گل های مرا داد به باد؟

    سر انگشت بر آینه نهادم پرسان
    چه
    کسی آخر چه کسی کشت مرا؟

    که
    نه دستی به مدد از سوی یاری برخواست

    نه
    کسی را خبری شد نه هیاهویی در شهر افتاد!؟

    آینه
    اشک
    بر دیده به تاریکی آغاز غروب

    بی
    صدا بر دلم انگشت نهاد.

     

    "سیاوش کسرایی"

    (مسکو، فروردین ١٣٧٠)

    https://t.me/kellck

  • دیروز آفتاب با بوسه و سلام – سیاوش کسرایی

    دیروز آفتاب
    با
    بوسه و سلام

    به هر بام و در دمید
    دیروز
    آفتاب

    پندار
    ابر را

    با
    تیغ زر درید

    دیروز آفتاب در شهر می گذشت
    با
    گامش اشتیاق

    با
    چشم او نوازش و لبخند

    با
    دست او نیاز به پیوند

    دلهای
    سرد را

    گرمی
    نشاند و رفت

    عطر
    امید را

    هر
    سو کشاند و رفت

    ای روشنای دیده و دلهای بی شمار
    ای
    جان آفتاب

    بار
    دگر ز روزن دلخستگان بتاب.

     

    "سیاوش کسرایی"


    (مهرماه ١٣۶٢)

    نام شعر: آفتاب در شهر

    https://t.me/kellck

  • آدم ناقص

    آدم ناقص

    از تهِ دِل خندید و با دست زد به شونَم !
    بهش گفتم: هنوزم عادت داری وقتی میخندی کسی که کنارت وایستاده رو بزنی؟!
    دوباره خندید .
    بیشتر دقت کردم و دیدم یه چیزی از خندیدنش کم شده یادم افتاد قبلا که میخندید دستشو میگرفت جلویِ صورتش، اونوقتا میگفت وقتی میخندم بینیم بزرگ دیده میشه واسه همین اینکارو میکنم.
    گفتم: اما دیگه عادت نداری موقعِ خندیدن دستتو بگیری جلو صورتت، نه؟!
    به فِنجونِ کنار دستش نگاه کردو از سرِ آسودگی یه نفس عمیق کشید:
    وقتی عاشق کسی میشی و مطمئنی اونم عاشقته دیگه برات چه فرقی میکنه جلویِ دیگران چجوری بخندی ، چه فرقی میکنه جایِ آبله ی گوشه ی چشمت با لیزر از بین نره ، چه فرقی میکنه خسته که میشی زیر چشات گود می اٌفته و تیره میشه …. تویِ عشق فقط نظرِ یک نفر مهمه ، وقتی اون میگه قربون خنده هات برم برام کافیه ، وقتی میگه خستگیاتم قشنگه یعنی دیگه نظرِ هیچکس مهم نیست!
    عشق به آدم اعتماد بنفس میده، من دیگه اون دخترِ خجالتیِ بی اراده نیستم من با عشق کامل شدم .
    انگار که تازه متوجه نگاهِ خیره ی من شده باشه پرسید: عاشق نشدی نه؟!
    بدون اینکه حرفی بزنم اَبروهامو انداختم بالا و لبخند زدم …
    گفت: پس هنوز ناقصی
    خندید و یه ضربه ی دیگه به شونَم زد!!
    به چشمایِ درخشانٌ حالِ خوبش نگاه کردم ، گوشیمو برداشتم و از صفحه ی سیاهش خودمو دیدم
    تو دلم گفتم چقدر آدمِ ناقص خسته تَر از بَقیه ی آدماست!!
    هنوز داشت میخندید….

    #نازنین_عابدین_پور
    -➣ @kellck

  • در من کوچه ای است – افشین یداللهی

    در من کوچه ای است
    که
    با تو در آن نگشتم

    سفری
    است

    که
    با تو هنوز نرفته ام

    روزها
    و شب هایی است

    که
    با تو به سر نکرده ام

    و
    عاشقانه هایی

    که
    با تو هنوز نگفته ام …

     

    "افشین یداللهی"

     

    منبع: نت

     

    https://t.me/kellck

  • دیدن روی تو هم از بامداد – مولانا

    دیدن روی تو هم از بامداد

    درد مرا بین که چه آرام داد

    "مولانا"


    متن کامل شعر در ادامه مطلب

     

    [ادامه مطلب را در اینجا بخوانید …] https://t.me/kellck

  • همچون بهار – شیرکو بی کس

    در آخرین نامه ‌ات از من پرسیده بودی
    که
    چه سان تو را دوست دارم؟

    عزیزکم،

    همچون بهار
    که
    آسمان کبود را دوست دارد
    .
    همچون
    پروانه ‌ای در دل کویر

    یا
    زنبوری کوچک در عمق جنگل

    که
    به گل سرخی دل داده است

    و
    به آن شهد شیرین ‌اش
    .
    آری،
    من این‌گونه تو را دوست دارم
    .
    همچون
    برفی بر بلندای کوه

    یا
    چشمه‌ای روان در دل جنگل

    که
    تراوش ماهتاب را دوست دارد

    عزیزکم،
    آنگونه
    که خودت را دوست داری،

    آنگونه
    که خودم را دوست دارم

    همانگونه دوستت دارم.

     

    "شیرکو بی کس"

     

    ترجمه: بابک زمانی

    https://t.me/kellck

  • دلم به تو خوش بود – فرنگیس شنتیا

    زودتر
    از آن چه

    همیشه عشق به سرم می آورد
    تو
    بر سرم آوردی

    دلم
    به تو خوش بود

    به
    صدای آمدنت

    که
    گنجشک ها با شنیدن آن

    در
    زیر دامنم بچه می کردند

    از
    کجا باید

    پرهای
    خونی سینه سرخ ها را

    در
    ته کفش هایت می دیدم

    تو
    که دعای از قفس پریدگان یک شهر

    روز
    و شب بدرقه راهت بود

    "فرنگیس شنتیا"

     

    از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من

    نام شعر: بهت

    https://t.me/kellck

  • نیاز – فرنگیس شنتیا

    ای من فدای

    سرخی روییده در کنج سینه ات


    با
    من چنین نکن

    عشق

    فرزند ناخواسته ای نیست که انکارش کنی

    یا سند مجرمانه ای که پنهانش کنی
    عشق
    لرزش نازک لب های توست

    که
    وقتی می گویی

    یادت
    را از این حوالی بردار

    و
    در چهار فصل قلب من بمیر

    تازه
    می فهمم که بیشتر از همیشه خدا

    حضور
    بی تناسب و بی نسبت مرا می خواهی.

     

    "فرنگیس شنتیا"

     

    از کتاب: تو به روایت دهان دوخته من

    نام شعر: نیاز 

     

    https://t.me/kellck

  • وین راز مهر… – حافظ

    وین راز مهر… – حافظ

    ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
    وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

    گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
    آری شود ولیک به خون جگر شود

    خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
    کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

    از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان
    باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

    ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو
    لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

    از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
    آری به یمن لطف شما خاک زر شود

    در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
    یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

    بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی
    مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

    این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
    سرها بر آستانه او خاک در شود

    حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
    دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود

    #حافظ