ماه: تاریخ نامعتبر است

  • دو جنبه‌ی شاعرانگی و عرفانی مولانا | محمدعلی موحد

    دو جنبه‌ی شاعرانگی و عرفانی مولانا | محمدعلی موحد

    #مولانا دو جنبه دارد: یک جنبه «شاعرانگی» و یک جنبه «عرفانی». خیلی کم به جنبه شاعرانگی مولانا توجه شده است. مولانا در قله‌ی قاف شعر فارسی قرار دارد. تازه این پژوهش‌های جدید به این نکات و ظرایف و پیچیدگی‌ها و رموز شاعرانگی مولانا پرداخته‌اند، مخصوصا با توجه به معیارهای نقد ادبی مدرن، در مثنوی (این شاعرانگی‌ها را) کشف می‌کنند و از این لحاظ خیلی جالب، خوب و مبارک است، به شرط اینکه مولانا را فقط به شاعرانگی تقلیل ندهیم. یادمان باشد او همان‌گونه که در قله قاف شعر قرار دارد، در اوج آسمانِ عرفان هم هست. گاهی فقط به جنبه عرفان مولانا توجه می‌کنیم و به جنبه شاعرانگی وی کم محلی بروز می‌دهیم. ولی گاهی (از این طرف) افراط می‌کنیم و به جنبه شاعرانگی وی توجه بیش از حد می‌کنیم. به نظرم هر دو مهم است. وقتی مولانا از عشق می‌گوید، زیبایی خیره‌کننده تصاویری که ترسیم می‌کند، واقعا نفسِ آدم را بند می‌آورد. اصلا فوق‌العاده است. شاعرانگی مولانا به جادوگری نزدیک می‌شود:

    عشقش دلِ پر درد را بر کف نهد بو می‌کند
    چون خوش نباشد آن دلی کو هست دستنبوی او!

    از نظر شاعرانگی خوب نگاه کنید و دوستانی که اینجا در باب شعر کار کرده‌اند، توجه‌ داشته‌ باشند چه عرض می‌کنم:
    ز قدِّ پر خم من در ره عشق
    بر آب چشم من پل می‌توان کرد
    ز اشک خون همچون اطلس من
    بُراق عشق را زین می‌توان کرد
    ز هر حلقه از آن زلفین پر بند
    پی گردنکشان غُل می‌توان کرد
    تو دریایی و من یک قطره ای جان
    ولیکن جزو را کل می‌توان کرد
    تو قاف قندی و من لام لب تلخ
    ز قاف و لام ما قُل می‌توان کرد
    رهی دور است و جان من پیاده
    ولی دل را چو دُلدُل می‌توان کرد
    خمش کن چون که بی‌گفتِ زبانی
    جهان پربانگ و غُلغُل می‌توان کرد.

    ?●از کتاب: «درس‌گفتارهای مثنوی»، استاد #محمدعلی_موحد

    ?●هشتم مهرماه روز بزرگ‌داشت #مولانا گرامی باد.

  • باد مخالف | آتیلا ایلهان

    باد مخالف | آتیلا ایلهان

    ‍ امروز دوشنبه است
    انگار که پنج درس در برنامه‌ات داری
    باز در آیینه‌ی سالن موهای سرت را شانه زده‌یی
    خشمِ حاصل از کاری که بر خلافِ میل‌ات انجام داده‌یی
    باز پیشانی‌ات را به رنگِ تیره درآورده است
    ولی باید عجله کنی
    دیر اگر برسی تراموا با شتابِ تمام به راه می‌افتد
    و آن خانمْ‌ مدیرِ عبوس
    به سانِ تابلوی ممنوع
    چهره درهم می‌کشد

    امروز دوشنبه است
    دیروز یک‌شنبه بود
    شاید که در خانه ماندی و نقاشیِ رقاصه‌های باله را کشیدی
    صدای یک پیانو – از دوردست – به گوش‌ات رسید
    شاید که سرمست بودی
    شاید که اندیشه‌یی در سر داشتی
    و شاید موقعی که خاطره‌ها به سانِ باران فرومی‌ریختند
    در هر گوشه‌کناری
    به من برخورد کردی

    من به سانِ بادِ مخالف واردِ زنده‌گی‌ات شدم

    شاعر: #آتیلا_ایلهان | Attilâ İlhan | ترکیه، ۲۰۰۵-۱۹۲۵

    برگردان: #ابوالفضل_پاشا

  • آنقدر به تو نزدیک بودم | شمس لنگرودی

    آنقدر به تو نزدیک بودم | شمس لنگرودی

    آنقدر به تو نزدیک بودم
    که تو را ندیدم
    در تاریکی خود، به تو لبخند می‌زنم
    شکرانهٔ روزهایی
    که کنار تو
    راه رفته‌ام.

    #محمد_شمس_لنگرودی

  • دروازه‌های شب | پل الوار

    دروازه‌های شب | پل الوار

    مرا پیکری‌ست
    تا چشم انتظارِ تو باشم
    تا از دروازه‌های صبح
    تا دروازه‌های شب در پى تو بشتاب‌ام
    مرا پیکرى‌ست
    بهر آن‌که عمرم را با عشق تو سر کنم…

    شاعر: #پل_الوار | “Paul Eluard” | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |

    برگردان: #احمد_شاملو

  • شب | نصرت رحمانی

    شب | نصرت رحمانی

    و شب‌هنگام
    چون جرم سایه‌ها
    در هرم تیرگی
    تبخیر می‌شدیم

    در پرسه‌های شبان‌گاهی
    بر جاده‌های پرت مه‌آلود
    چون برگ‌های مرده‌ی پاییز
    دنبال یک‌دیگر
    زنجیر می‌شدیم
    در زیر پای ره‌گذر مست لحظه‌ها
    تسلیم می‌شدیم، لگدکوب می‌شدیم
    نابود می‌شدیم

    با اشک‌های‌مان
    تهمت به جاودانه‌گی درد می‌زدیم
    با دردهای‌مان
    بهتان به عشق
    بیگانه‌گی رسالت ما بود.

    شاعر: #نصرت_رحمانی | ۱۰اسفند ۱۳۰۸ تهران — ۲۷خرداد ۱۳۷۹ رشت

  • دریاست | عاطفه طیه

    دریاست | عاطفه طیه

    دریاست! با غرور صدا می‌زند بیا
    می‌خواهمش دوباره و می‌خواهد او مرا

    دستانِ باد گُم شده در گیسوانِ من
    نجوای آب کرده مرا از خودم جدا

    من با هراس می‌روم و تاب می‌خورم
    با موج‌های سرکشِ او که رسیده تا…

    من گوش می‌دهم که ازو بشنوم: نرو
    او گوش می‌دهد که ز من بشنود: بیا

    می‌خوانَدم به زمزمه‌ی عاشقانه‌ای
    بر شانه‌ها و سینه‌ی او می‌شوم رها

    تا موج‌های مست کجا را نشان کنند
    چشمِ من است یا لب من؟ گونه‌هام یا…!

    سردم شده‌ست، گرمْ مرا در برَت بگیر
    بر من بپیچ نرم و ببَر تا به ناکجا

    گیسوی آب ریخته بر گیسوانِ من
    از هوش رفته‌ام که تو را می‌زنم صدا

    #عاطفه_طیه

  • بعدازظهر جمعه | شهرام شاهرخ‌تاش

    بعدازظهر جمعه | شهرام شاهرخ‌تاش

    بعدازظهر درهم‌ریخته‌ی جمعه
    موسیقی‌ای به لطافت عشق
    و فصلی که بی‌تو می‌گذرد
    تنها

    زیبای گم‌شده در ازدحام‌ها
    همهمه‌ها
    جنجال‌ها
    بر بلندای این شیون‌سرای گنگ
    پژواکی به زیبایی خود باش

    ای یار طرفه‌ی فصل‌های بی‌تو
    زیبای تنهای دل
    معنای روان جهان باش
    گلی
    در این برهوت پرتلاطم جاری
    و تازه‌تر شعری بر لبان ماهی و دریا.

    #شهرام_شاهرخ‌تاش

  • هستی | تاکانو کیکوئو

    هستی | تاکانو کیکوئو

    اکنون زندگی
    تنها
    به عبث در انتظار است
    در انتظار چیزی که هرگز نخواهد آمد
    چیزی که نمی‌باید به انتظارش‌ ماند

    عنکبوت‌ آبی
    و کمندش،
    زرافه با گردن درازش،
    گل‌سرخ با خارهای‌اش
    مردم با حرف‌های‌شان،
    گل آفتاب‌گردان با چهره‌اش.

    همه و همه
    پریشان‌اند‌ و در انتظار
    مگر نه؟

    شاعر: #تاکانو_کیکوئو | Kikuo Takano | ژاپن ۱۹۲۷
    برگردان: #همایون_نوراحمر

  • تو را پنهان می‌خواستم | رضا کاظمی

    تو را پنهان می‌خواستم | رضا کاظمی

    تو را پنهان می‌خواستم

    نگاهَ‌ت را در رگ‌ رگِ جانم پنهان کردم؛

    اما از چشمانم به بیرون راه کشید

    نام‌َت را پنهان‌تر

    آن‌که با دل نگفتم

    اما بادها از خاک‌ها و خاک‌ریزها گذشتند

    و بذر نام تو را بر گستره‌ی تمامِ زمین پاشیدند

    تو را پنهان می‌خواستم

    اما حالا سبز شده‌ای همه‌جا

    چشمانم را می‌بندم

    کودکانِ هرجا که بگویی

    نام آشنای تو را

    خنده خنده بر طبل‌ها می‌کوبند

    تو را پنهان می‌خواستم

    اما این‌گونه که…

    حالا چه‌گونه پنهان‌َت کنم؟!

    #رضا_کاظمی

  • دست های تو | رسول یونان

    دست های تو | رسول یونان

    دست های تو

    یادگاری هایی شگفت انگیزند

    از سکونت ماه بر خاک

    وقتی زندگی تاریک می شود

    به دست های تو فکر می کنم

    وقتی کارها گره می خورند

    درها باز نمی شوند

    به دست های تو فکر می کنم

    دست های تو

    بال هایی منند

    برای فرار از زمین در روز مبادا

    به دست های سفید تو فکر می کنم!

    #رسول_یونان

  • شوق دیدار | فریدون مشیری

    شوق دیدار | فریدون مشیری

    شوق دیدار توام هست
    چه باک
    به نشیب آمدم اینک ز فراز
    به تو نزدیک ترم، می دانم
    یک دو روزی دیگر
    از همین شاخه لرزان حیات
    پرکشان سوی تو می آیم باز
    دوستت دارم
    بسیار هنوز.

    #فریدون_مشیری

  • می خواهم بگویم دوستت دارم | دیهور انتهورا

    می خواهم بگویم دوستت دارم | دیهور انتهورا

    می خواهم بگویم دوستت دارم
    جمله ای که هیچوقت کهنه نمی شود
    مانند زیباییِ لبخندت
    مانند رنگ چشمانت

    که هیچوقت از مد نمی افتد
    می خواهم بگویم دوستت دارم
    لحظه به لحظه

    حافظه‌ام یاری نمی‌کند
    نمی‌دانم چرا
    نمی‌دانم از کِی
    اما خیلی وقت است
    این دوستت دارم ها
    روی ذهنم انباشته شده.

    #دیهور_انتهورا

  • به من بگو | رضا براهنی

    به من بگو | رضا براهنی

    به من بگو، بگو،
    چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ
    را ز شاخه‌ها؟
    به من بگو، بگو،
    چگونه بشنوم صدای بارش ستاره را
    ز ابرها؟

    من از درخت زاده‌ام
    تو ای که گفتن‌ات وزیدن نسیم‌هاست
    بر درخت‌ها

    به من بگو، بگو،
    درخت را که زاده است؟
    مرا ستاره زاده است
    تو ای که گفتن‌ات چو جویبارهاست،
    جویبارهای سرد
    به من بگو، بگو،
    ستاره را که زاده است؟

    ستاره را، درخت را تو زاده‌ای
    تو ای که گفتن‌ات پریدن پرنده‌هاست
    به من بگو، بگو،
    تو را که زاده است؟

    شاعر: #رضا_براهنی

  • پاییز کوچک من | حسین منزوی

    پاییز کوچک من | حسین منزوی

    پاییز کوچک من
    دنیای سازش همه رنگ‌هاست
    با یک‌دیگر
    تا من نگاه شیفته‌ام را
    در خوش‌ترین زمینه به گردش برم
    و از درختان باغ بپرسم
    خواب کدام رنگ
    یا بی‌رنگی را می‌بینند
    در طیف عارفانه‌ی پاییز…؟

    My Fall’s, small,

    The world of colors’, all

    Composed with the other one;

    So that I take

    My look, fond

    To an outing

    On the best ground,

    And ask of trees of garden,

    In the mystical spectrum of Fall

    In which dream they are:

    That of colors

    Or, of colorlessness,

    Which one…?

    شاعر: #حسین_منزوی

    برگردان به انگلیسی: #فخری_موسوی

    ? امروز اول مهرماه زادروز «حسین منزوی»ست | زاده‌ی ۱مهر ۱۳۲۵ – درگذشت ۱۶ اردی‌بهشت ۱۳۸۳

    ?نام و یادش گرامی باد?

  • آغاز فصل مدرسه | سیامک نوری

    آغاز فصل مدرسه | سیامک نوری

    آغاز فصل مدرسه -پاییز- با تو
    دفتر، قلم، کاغذ، تراش و میز با تو

    در دست مادر کاغذ رنگین و براق
    قیچی و چسب و روز شورانگیز با تو

    تصمیم کبری،ریز علی،چوپان…چه خوب است
    این حرف ها و نکته های ریز با تو

    بی نانی و ترس تراشیدن – نوشتن
    زیباست حتی ثروت ناچیز با تو

    من برگ برگ زندگی را در تو دیدم
    ای کاش گردد عمر من لبریز با تو

    ذهن پر از کوروش…زبان عشق از ما
    فریاد شیراز…اصفهان…تبریز با تو

    از یاد دنیا رفته یاد مردم ما…
    احیای ایرانی و ایران نیز با تو

    #سیامک_نوری

  • کاش سیلی شود اشک | حسین منزوی

    کاش سیلی شود اشک | حسین منزوی

    کاش سیلی شود اشک تو، که ما را ببرد
    که مرا با تو در آمیزد و زین جا ببرد

    ترسم این سیل فنا، جا بگذارد ما را
    یا جدایت بکند از من و تنها ببرد

    گر مرا نیز برد با تو، تفاوت نکند
    که به مرداب کشد یا سوی دریا ببرد

    گرچه تقدیر، به توفان جنون می‌ماند
    ــ دور خیزیده که بنیاد من از جا ببرد ــ

    لیک مجنون چه غم از باد بیابانش اگر
    مشت خاکستری از وی سوی لیلا ببرد؟

    عشق خورشید، چه عشقی است؟ که با جاذبه‌ای
    ذرّه‌ی بی‌سر و پا را، به ثریا ببرد

    زهی آن دل که به غارت رود از عشق که عشق
    با چراغ آید و گنجینه به یغما ببرد

    #حسین_منزوی