ماه: تاریخ نامعتبر است

  • پایتخت درد | پل الوار

    پایتخت درد | پل الوار

    محبوب من
    برای آن‌که اشتیاق‌ام را تجسم کنی
    لبان‌ات را هم‌چون اختری
    در آسمان واژگان‌ات بنهادی
    بوسه‌هایت در شب سرشار از زندگی
    و رد بازوان‌ات به گرد من
    مشعلی‌ست به نشانه‌ی فتح
    خواب‌هایم در جهان
    روشن‌اند و جاودانه

    و وقتی که نیستی
    خواب می‌بینم که در خواب‌ام خواب می‌بینم که خواب می‌بینم…

    شاعر: #پل_الوار | “Paul Eluard” | فرانسه، ۱۹۵۲-۱۸۹۵ |

    برگردان: #غزال_صحرائی

  • سایه‌ها | بلند الحیدری

    سایه‌ها | بلند الحیدری

    از کدامین وادی ژرفاژرفِ چونان خواب،
    آمده‌ای
    که برمی‌گیری در چشمان‌ات،
    صدای خون‌ام را.
    من فراموش کرده‌ام؛
    عاشقی را
    و دیروز را…
    سرانگشتان عمر،
    شوریدند؛
    برای محوِ قصه‌ی پیشمانی.
    ای خیال او‌،
    دنیای تو،
    رمقی باقی نگذاشته از تن‌ام.
    چه بدهم،
    از خاکستر استخوان‌هایم؛
    کرم‌ها را؟!
    مرا با شبان سرخ فریفتی
    پرچم‌هایم،
    بر تبسم‌های سیاه‌اش
    لغزیدند
    و دیروزم
    در رهگذر شر گمراه شد.
    و برای فردای‌ام،
    چیزی باقی نگذاشته است؛
    جز پژواک ستم‌گری،
    و شبح‌های گذشته‌ای
    که چون سایه‌هایی فروافتادند؛
    در غروب و شب‌هایم!

    #بلند_الحیدری | عراق | ۱۹۹۶-۱۹۲۶ |

    برگردان: #صالح_بوعذار

  • بماند برای بعد | سیدعلی صالحی

    بماند برای بعد | سیدعلی صالحی

    کارِ یک عده آدمِ آهسته
    همین است،
    یکی‌یکی از خانه بیرون می‌آیند
    یکی‌یکی در پیاده‌روها به هم می‌رسند
    بعد هم همه باهم
    خیابان‌ها را تصرف می‌کنند
    و بی که از شورشِ مهتابی‌های شکسته
    چیزی یا چراغی(بگویند!)
    فقط به تصرفِ استعارهٔ تاریکی
    فکر می‌کنند،
    در صورتی که هیچ فعلی مایل به تحمل
    پرانتزِ پاکش نیست.
    همه باهم…یکی‌یکی می‌روند
    از بازارِ صندوق و ساندیس و ساندویچ
    موجودِ موردِ نظر خود را برمی‌دارند
    می‌آورند می‌گذارند بالای بازکول،
    می‌گویند بفرمایید آقای دکتر
    نوبتِ شماست!
    فعلاً این دستمال را بگیر و به دِزدومونا
    چیزی نگو!
    فقط چشم‌های کاکا رستم را ببند،
    زحمت است
    ما خودمان صندوق رأی را نزد شما می‌آوریم،
    داستانِ کلید و کفگیر و امید و معیشت هم
    بماند برای بعد…!

    ۳۰/آذر/۱۳۹۸
    #سیدعلی_صالحی #سید_علی_صالحی

  • عشق | سجاد افشاریان

    عشق | سجاد افشاریان

    به عشق که فکر مى کنم
    همچون آسمانى که دکمه هاى یقه اش باز است
    بالاى سرم مى بینمش
    به عشق که فکر مى کنم
    مى رقصم ؛ او در تن من مى رقصد
    به عشق که فکر مى کنم
    شادى ام ؛ هیجانى گرم
    که انگار
    تمام چشم هاى یک استادیوم
    تو را به رساندنت به خط پایان
    از شلیک آغاز
    به نگاه ایستاده است
    آخ که تو قهرمان به پایان رساندن
    جانِ منى
    تو جانِ منى
    در آن لحظه اى که نفس به شماره مى افتد
    نفس حبس مى شود
    و بالا نمى آید
    تو طلوع مى کنى
    و عشق در من فکر مى کند
    حتى در دل شب
    شب دلش را به دل من پیوند مى زند به صبح
    من چشم بر هم مى گذارم
    تو چشم باز مى کنى
    طلوع مى شود
    تو طلوع مى کنى
    مدتیست زندگى ام شب کم دارد
    پاییز هست / غروب هست
    مى خواهد شب شود
    تو طلوع مى کنى
    من به عشق فکر مى کنم
    عشق در من فکر مى کند
    من به تو فکر مى کنم
    تو طلوع مى کنى

    #سجاد_افشاریان

  • بوی یلدا را می‌شنوی| مریم وطن پور

    بوی یلدا را می‌شنوی| مریم وطن پور

    بوی #یلدا را میشنوی؟
    انتهای خیابان آذر…
    باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان..
    قراری طولانی به بلندای یک شب..
    شب عشق بازی برگ و برف…
    پاییز چمدان به دست ایستاده!
    عزم رفتن دارد…
    آسمان بغض کرده و میبارد.
    خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست…
    کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز…
    و… تمام میشود
    پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،
    رفتنت به خیر…
    سفرت بی خطر …

    #مریم_وطن_پور

  • به بهانه یلدا | مهدی معارف

    به بهانه یلدا | مهدی معارف

    ما چهار تا خواهر و برادر هستیم. من دومی هستم و تنها خواهرم از همه کوچکتر هست.
    یک چیزی حوالی بیست‌وخورده‌ای سال پیش، یک پیکان سفید یخچالی داشتیم. از اینها که می‌گفتند موتورش موتور پژو هست و از پیکان‌های معمولی بیشتر می‌ارزد. اما خب، ما از موتور که سر در نمی‌آوردیم. چیزی که می‌دیدیم چراغهای غمگین و خسته‌ی پیکان بود که هیچ‌وقت هم متقارن نبودند و یکیشان کج‌تر از آن یکی بود. آن روزها تعطیلی که می‌رسید، همه، هر شش‌تامان سوار پیکانمان می‌شدیم و جاده‌ی فیروزکوه را می‌گرفتیم تا بعد از پل سفید و زیرآب و شیرگاه و قائم‌شهر برسیم به ساری. هنوز راه به نصفه نرسیده ما چهارتا نق‌ونوقمان از تنگیِ جا در می‌آمد. همیشه هم بعد از کلی کلنجار به یک نتیجه‌ی تکراری می‌رسیدیم: خواهر که کوچکتر از همه بود می‌نشست بین دو تا صندلیِ جلو. رو به ما سه تا برادر. بعد هم کج‌دار و مریز سر می‌کردیم تا سه چهار ساعت دیگر بگذرد و اسبهای دور میدان امامِ ساری نوید اتمام این وضعیت ناپایدار را بدهند. این وسط‌مسط‌ها گاهی هم متلکی به پدر مینداختیم که آخرش چه؟ وقتی بزرگتر شدیم و هیچ رقمه توی این ماشین جا نشدیم، آن‌موقع چه باید کرد؟

    حالا بزرگ شدیم. خواهر کوچکمان هم بیست‌وپنج را رد کرده. دیروز مادرم گفت یلدا را می‌خواهند بروند ساری خانه‌ی قدیمی مادربزرگ که بعد از فوتش دایی آنجا ساکن شده. حالا همه برای خودشان ماشین دارند. ماشین پدر هم از آن پیکان سفید یخچالی خیلی بزرگتر هست. حالا ماشین هست، ولی آدمها نیستند! یکی عسلویه هست و می‌گوید خودش می‌آید. یکی کالیفرنیا هست و بخواهد هم نمی‌تواند بیاید. آن یکی می‌گوید برنامه‌اش معلوم نیست که کلا بیاید یا نیاید. پدرم را پشت فرمان ماشین تصور می‌کنم و به این فکر می‌کنم که بیخود نگران بزرگ‌شدنمان بودیم. جا برای همه‌مان بود!

    #مهدی_معارف

  • نسیم و خاکستر | رضا براهنی

    نسیم و خاکستر | رضا براهنی

    اکنون چو برگ آخر پاییزی
    تب کرده‌ام
    در دست‌های سرد تو می‌لرزم
    انصاف نیست!
    گر می‌‌بری، ببر خاکستری را که
    بر روی سینه‌‌ی من خفته است
    اما بدان
    که آفاق را خونین خواهی کرد
    وقتی از باغ‌های چلچله خواهی گذشت
    و برگ‌های سبز جهان را خواهی لرزاند.

    داغ است
    هنوز داغ است
    خاکستری که از تو
    بر روی سینه‌ی من خفته است.

    شاعر: #رضا_براهنی | تبریز|۱۳۱۴ |

    ‌بخشی از شعر «نسیم و خاکستر»

    از کتاب: «خطاب به پروانه‌ها» | نشر: #مرکز | صص ۲۶-۲۵

  • ع ش ق | سیدعلی صالحی

    ع ش ق | سیدعلی صالحی

    به تو فکر می‌کنم
    مثل آسمان به ستاره و ستاره به شب،
    به تو فکر می‌کنم
    مثل ابونواس¹ به می
    مثل نقطه به خط
    مثل حروف الفبا به عین
    مثل حروف الفبا به شین
    مثل حروف الفبا به قاف
    همین!
    هرچه گفتم
    انگار انتظار آسان رسیدن به همین سه حرف آخر بود.
    حالا باید بخوابم
    فردا بازهم به تو فکر خواهم کرد
    مثل دریا به ادامه خویش

    #سیدعلی_صالحی | ایذه (خوزستان) | ۱۳۳۴ |

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

    ¹«ابونُواس اهوازی» شاعر ایرانی‌تبار (متولد شهر اهواز) عرب بود (قرن دوم هجری). ابونواس از بزرگان شعر عاشقانه‌ی عرب بود. از او به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین شاعران کلاسیک عربی نام می‌برند. زیاده‌روی او در خوش‌گذرانی و آوردن شعرهایی در وصف آن سبب شد که وی را شاعرالخمره لقب دهند.

  • بی دفاع | ﻫﻠﻨﺎ ﮐﻮﺭﺩﻩ‌ﺭﻭ

    بی دفاع | ﻫﻠﻨﺎ ﮐﻮﺭﺩﻩ‌ﺭﻭ

    ﺧﯿﻠﯽﻫﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻨﮓ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ
    ﻻﺯﻡ ﺍﺳﺖ.
    ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ،
    ﺿﺮﻭﺭﯼ ﺍﺳﺖ.
    ﺑﻌﻀﯽﻫﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺮﮒ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
    ﻃﺒﯿﻌﯽ ﺍﺳﺖ.
    ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﺁﻣﺎﺩﻩ کرده‌ای
    ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﯽﺩﻓﺎﻋﯽ
    ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺟﻨﮓ،
    ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺟﻬﺎﻥ،
    ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺮﮒ.

    شاعر: #ﻫﻠﻨﺎ_ﮐﻮﺭﺩﻩ‌ﺭﻭ |  Helena Cordero | کلمبیا |

    برگردان: #ﻣﺤﺴﻦ_ﻋﻤﺎﺩﯼ

  • و عشق | سهراب سپهری

    و عشق | سهراب سپهری

    و عشق!
    صدای فاصله‌هاست؛
    صدای فاصله‌هایی که غرق ابهام‌اند…!

    #سهراب_سپهری

  • غمگین ترین زن | مهرداد حق محمدی

    غمگین ترین زن | مهرداد حق محمدی

    تو
    غمگین ترین
    زنِ جهان بودی؛
    این را
    از لبخندهای
    بی شمارت فهمیدم..

    #مهرداد_حق_محمدی

  • به من بگو

    به من بگو

    به من بگو، بگو،
    چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ
    را ز شاخه‌ها؟
    به من بگو، بگو،
    چگونه بشنوم صدای بارش ستاره را
    ز ابرها؟

    من از درخت زاده‌ام
    تو ای که گفتن‌ات وزیدن نسیم‌هاست
    بر درخت‌ها

    به من بگو، بگو،
    درخت را که زاده است؟
    مرا ستاره زاده است
    تو ای که گفتن‌ات چو جویبارهاست،
    جویبارهای سرد
    به من بگو، بگو،
    ستاره را که زاده است؟

    ستاره را، درخت را تو زاده‌ای
    تو ای که گفتن‌ات پریدن پرنده‌هاست
    به من بگو، بگو،
    تو را که زاده است؟

    #رضا_براهنی

    امروز ۲۱ آذرماه زادروز «رضا براهنی»ست | زاده‌ی ۱۳۱۴ تبریز

  • به مژگان سیه کردی | حافظ

    به مژگان سیه کردی | حافظ

    به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
    بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم

    الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
    مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم

    جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد
    که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم

    جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
    که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم

    اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
    حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم

    صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز
    که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم

    حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
    همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم

    #حافظ

  • قلبم اما | رضا براهنی

    قلبم اما | رضا براهنی

    و دعا خواندم ؛
    نور خورشید بسوزاند نگاهم را
    و بخشکید دو چشمم از نور
    قلبم اما ، جوشید

    #رضا_براهنی

  • گوش کن | سهراب سپهری

    گوش کن | سهراب سپهری

    گوش کن!
    دورترین مرغ جهان می خواند.
    شب سلیس است و یکدست ، و باز
    شمعدانی ها
    و صدا دار ترین شاخه ی فصل ،
    ماه را می شنوند.

    پلکان جلوی ساختمان ،
    در فانوس به دست
    و در اسراف نسیم…

    گوش کن!
    جاده صدا می زند از دور ، قدم های تو را

    چشم تو زینت تاریکی نیست.
    پلکها را بتکان
    کفش به پا کن ، و بیا
    و بیا تا جایی
    که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد ،
    و زمان روی کلوخی بنشیند با تو.

    و مزامیر شب اندام تو را
    مثل یک قطعه ی آواز به خود جذب کند.

    پارسایی است در آن جا که تو را خواهد گفت:
    بهترین چیز ، رسیدن به نگاهی است
    که از حادثه ی “عشق” تر است…!

    #سهراب_سپهری

  • اگر آزادی | شیرکو بیکس

    اگر آزادی | شیرکو بیکس

    اگر از شعرهایم گل را جدا کنی
    از چهار فصل
    یک فصل‌ام می‌میرد

    اگر یار را از آن جدا کنی
    دو فصل‌ام می‌میرد

    اگر نان را از آن جدا کنی
    سه فصل‌ام می‌میرد

    اگر آزادی را از آن جدا کنی
    سال‌ام می‌میرد و من نیستم.

    شاعر: #شیرکو_بی‌کس | Şêrko Bêkes | کردستان عراق ● ۲۰۱۳-۱۹۴۰ |

    برگردان: #احمد_شاملو