همین جا، نزدیک به همین میلِ همیشهی رفتن
انگار که بادبادکی از یاد رفته بر خارِ خوشباور
چشم به راهِ کودکانِ دبستانیِ دور
هی بیقراریِ غروب را تحمل میکند،
اما کمی دورتر از بادِ نابَلَد
عدهای آشنا
مشغولِ چراغانی کوچه تا انتهای آینهاند،
انگار شبِ دیدارِ باران و بوسه نزدیک است.
تو هی زلالتر از باران،
نازکتر از نسیم،
دلِ بیقرارِ من، ریرا!
رو به آن نیمکتِ رنگ و رو رفته
بال بوتهی بابونه … همان کنارِ ایستگاهِ پنجشنبه،
همانجا، نزدیک به همان میلِ همیشهی رفتن!
اگر میآمدی، میدانستی
چرا همیشه، رفتن به سوی حریمِ علاقه آسان و
باز آمدن از تصرفِ بوسه دشوار است!
راستی مگر نشانیِ ما همان کوچهی پیچکپوشِ دریا نبود؟
پس من اینجا چه میکنم؟
از این چند چراغِ شکسته چه میخواهم؟
اینجا هیچکدام از این همه پنجرهی پلکبستهی غمگین هم نمیداند
کدام ستاره در خوابِ ما گریان است.
من البته آن شب آمدم
آمدم حتی تا همان کاشیِ لَبْلعابیِ آبی
تا همان کاشیِ شبْ شکستهی هفتم،
اما جز فال روشنی از رازِ حافظ و
عَطرِ غریبی از گیسوی خیسِ تو با من نبود.
آمدم، در زدم، بوی دیوار و دلْدلِ آبی دریا میآمد،
نبودی و هیچ همسایهای انگار تُرا نمیشناخت،
دیگر از آن همه کاشی
از آن همه کلمه، کبوتر و ارغوان انگار
هیچ نشانهی روشنی نبود،
کسی از کوچه نمیگذشت
تنها مادری از آوازِ گریههای پنهانی
از همان بالای هشتیِ کوچه میآمد،
نه شتابی در پیش و
نه زنبیلی در دَست
فقط انگار زیر لب چیزی میگفت.
خاموش و خسته
صبور و بیپاسخ از کنار نادیدهام گذشت.
آه اگر بمیرم این لحظه
چه کبوترانی که دیگر از بالای آسمان
به بامِ حَرَم باز نخواهند گشت!
ریرا جان!
میان ما مگر چند رودِ گِلآلودِ پُر گریه میگذرد
که از این دامنه تا آن دامنه که تویی
هیچ پُلی از خوابِ پروانه نمیبینم …!
#سیدعلی_صالحی | نشانیها
انتشارات دارینوش/ ۱۳۷۴