دوست داشتن ،
فقط گفتنِ ” دوستت دارم ” نیست !
بگذار دوست داشتنت
مثل نشانی خانه ای باشد
که نه از کوچه اش معلوم است ،
نه از رنگ درش ،
و نه از پلاکش …
و فقط آن را
از عطرِ گل هایِ باغچه اش میشناسی …
#محسن_حسینخانی
دوست داشتن ،
فقط گفتنِ ” دوستت دارم ” نیست !
بگذار دوست داشتنت
مثل نشانی خانه ای باشد
که نه از کوچه اش معلوم است ،
نه از رنگ درش ،
و نه از پلاکش …
و فقط آن را
از عطرِ گل هایِ باغچه اش میشناسی …
#محسن_حسینخانی
ریرا… صدا میآید امشب
از پشت «کاچ» که بند آب
برق سیاه تابش تصویری از خراب
در چشم میکشاند.
گویا کسیست که میخواند…
اما صدای آدمی این نیست.
با نظم هوشربایی من
آوازهای آدمیان را شنیدهام
در گردش شبانی سنگین؛
ز اندوههای من
سنگینتر.
و آوازهای آدمیان را یکسر
من دارم از بر.
یک شب درون قایق دلتنگ
خواندند آنچنان
که من هنوز هیبت دریا را
در خواب
می بینم.
ریرا… ریرا…
دارد هوا که بخواند
در این شب سیا
او نیست با خودش.
او رفته با صدایش اما
خواندن نمیتواند.
#نیما_یوشیج
دست های تو
مرا به خدا می رساند
و دستهای من
مرا به تو
پله پله پُر می شوم
از خودم، از تنم
ساغری می شوم به دستت
نگاهت را بر تنم بریز …
و بنوش.
#عباس_معروفی
اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم
قهوهخانهها به چه کار میآیند؟
و اگر نتوانم بی هدف با تو پرسه بزنم
خیابانها به چه کار میآیند؟
و اگر نتوانم بی هراس نامت را در گلو بگردانم
کلمات به چه کار میآیند؟
و اگر نتوانم فریاد بزنم «دوستت دارم»
دهانم به چه کار میآید؟…
#سعاد_الصباح
دوست داشتن تو
شبیه آخرین چکّه ی آبی است
که مسافر مانده در بیابان را به آبادی می رساند
شبیه آخرین کبریت یک کوهنورد گم کرده راه
در لبه ی پرتگاه دور و سرد
شبیه جُستن کوره راهی در جنگل
و دست انداختن به آخرین تکه تخته ای که موج ها می آورند
شبیه شعری است
در حاشیه ی کتابی کهنه
به دست خطی آشنا
ببین: عشق ته ته ته تاب من است
– وقتی که بی تاب تواَم…
#روایا_آرتیمووا
همگان
به جست و جوی
خانه میگردند
من
کوچه ی خلوتی را میخواهم،
بی انتها برای رفتن
بی واژه برای سرودن
و آسمانی
برای پرواز کردن
عاشقانه اوج گرفتن
رها شدن…
#سیدعلی_صالحی
من را دوست بدار
به سان ِ
گذر از یک سمت خیابان
به سمتی دیگر
اول به من نگاه کن،
بعد به من نگاه کن،
بعد …
باز هم مرا نگاه کن…
#جمال_ثریا
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آن نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!
حضورت بهشتی است
که گریز از جهنم را
توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان و دروغ
شسته شوم
وسپیده دم با دستهایت بیدار می شود
#احمد_شاملو
کجاست بالش امنی که با تو سر بنهم
که معنیِ سر و سامان که گفتهاند، این است!
#حسین_منزوی
عشق در لحظه پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان. این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است. عشق معیارها را درهم می ریزد، دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می شود. عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد، دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد. عشق قانون نمی شناسد، دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست. عشق فوران می کند – چون آتشفشان و شره می کند – چون آبشاری عظیم، دوست داشتن، جاری می شود – چون رودخانه ای بر بستری با شیب نرم. عشق ویران کردن خویش است، دوست داشتن، ساختنی عظیم.
آتش بدون دود | نادر_ابراهیمی
تو که میدانی، همه ندانند، لااقل تو که میدانی!
من میتوانم از طنین یکی ترانهی ساده
گریه بچینم.
من شاعرترینم!
تو که میدانی، همه ندانند، لااقل تو که میدانی!
من میتوانم از اندامِ استعاره، حتی
پیراهنی برای
بابونه و ارغنون بدوزم.
من شاعرترینم!
تو که میدانی، همه ندانند، لااقل تو که میدانی!
من میتوانم از آوایِ مبهم واژه
سطوری از دفاتر دریا بیاورم.
من شاعرترینم.
اما همه نمیدانند!
اما زبانِ ستاره، همین گفتگوی کوچه و آدمیست.
اما زبان سادهی ما، همین تکلم یقین و یگانگیست.
مگر زلالی آب از برهنگی باران نیست؟
تو که میدانی! بیا کمی شبیه باران باشیم.
#سید_علی_صالحی
و از تمام تو
تنها “شب” برایم مانده است
و چشم هایم
که خیالت را بهم می بافند
در این تاریکی
نمی توان رمان های عاشقانه خواند
و آرام گرفت
از چشم های سیاهم همین بر می آید
که پشت پلک هایم پنهانت کنم
گریه کنم
گریه کنم
گریه کنم
#امیرمحمد_مصطفی_زاده