ماه: تاریخ نامعتبر است

  • می پنداشتم که عشق | احمد شاملو

    می پنداشتم که عشق | احمد شاملو

    می‌پنداشتم که عشق،
    هرگز دیگر به خانه‌ی من نخواهد آمد.
    می‌پنداشتم که شعر، برای همیشه مرا ترک گفته است.
    می‌پنداشتم که شادی،
    کبوتری ست که دیگر به بام من نخواهد نشست.
    می‌پنداشتم که تنهایی،
    دیگر دست از جان من نخواهد کشید و خستگی، دیگر روح مرا ترک نخواهد گفت.
    تو طلوع کردی و عشق باز آمد، شعر شکوفه کرد و کبوتر شادی بال زنان بازگشت؛
    تنهایی و خستگی بر خاک ریخت…

    #احمد_شاملو

  • والنتین | محمدرضا شفیعی کدکنی

    والنتین | محمدرضا شفیعی کدکنی

    دارد چراغِ راهنما سبز می‌شود
    باید عبور کرد
    در پشتِ سر هجومِ جوانی و یادهاست
    امروز،
    روز عشّاق،
    روزِ والنتین است.

    افسوس!
    رد شدیم.

    پشتِ چراغ قرمز
    در چارراه، دخترکی ایستاده بود
    در دست شاخه‌های گلِ سرخ.

    #محمدرضا_شفیعی_کدکنی | مجلهٔ بخارا، شمارهٔ۹۸

  • زد و رفت | هوشنگ ابتهاج

    زد و رفت | هوشنگ ابتهاج

    نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
    پردهٔ خلوت این غمکده بالا زد و رفت

    کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
    خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

    درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
    آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

    خرمن سوختهٔ ما به چه کارش می‌خورد؟
    که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

    رفت و از گریهٔ توفانی ام اندیشه نکرد
    چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

    بود آیا که ز دیوانهٔ خود یاد کند
    آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

    سایه آن چشم سیه با تو چه میگفت که دوش
    عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

    #هوشنگ_ابتهاج

  • یاد دوست | سیاوش کسرایی

    یادش به خیر دلبر روشن ضمیر ما
    دلدار ما دلاور ما دلپذیر ما

    یاری که در کشکش گردابهای غم
    او بود و دست بسته او دستگیر ما

    یادش دوید دردلم و چون نسیم خیس
    بگذشت و تازه کرد سراسر کویر ما

    ما را هوای اوست در این برگ ریز مهر
    پر می کشد ز سینه دل دیرگیر ما

    صیاد ما که بخت و کمندش بلند باد
    پرسیده هیچ گاه که : کو آن اسیر ما ؟

    صبح است روی دوست چراغی از آفتاب
    او را چه غم ز شمع دل پیش میر ما

    بس نقش ها زدند ولی روز آزمون
    یک از هزارشان نشد آن بی نظیر ما

    تیر دعا رهاست در این آسمان کجاست
    مرغ دلی که سینه سپارد به تیر ما ؟

    روزی به سر نیامده شامی به پای خاست
    بنگر که تا چه زود رسیده است دیر ما

    فریاد ما ز دشنه دشمن نبود دوست
    خنجر برون کشید و بر آمد نفیر ما

    آنان که لاف دایگی و مادری زدند
    خوردند خون ما و بریدند شیر ما

    آن جا که باغبان کمر سرو می زند
    و ز باغ می برد همه عطر و عبیر ما

    ای شط ره رونده تو ایینه ای بگیر
    بر روی و موی بیدبن سر به زیر ما

    می گفت پیر ما که صبوری به روز سخت
    حالی بیاورید صبوری به پیر ما

    چون عقل را به گوشه میخانه باختیم
    عشق تو ماند در همه حالی دبیر ما

    #سیاوس_کسرایی