ماه: تاریخ نامعتبر است

  • ظهور کن | حسین جنتی

    ظهور کن | حسین جنتی

    .
    ظهور کُن! که به تنگ آمدیم از تزویر…
    زِ دستِ منتظرانت خلاص کُن ما را !!


    #حسین_جنتی

  • آمدن تو | علی باباچاهی

    آمدن تو | علی باباچاهی

    به بازآمدنت چنان دل‌خوشم
    که طفلی به صبح عید
    پرستویی به ظهر بهار
    و من به دیدن تو
    چنان در آینه‌ات مشغولم
    که جهان از کنارم می‌گذرد
    بی‌آن‌که سر برگردانم
    در فصل‌های خونین هم می‌توان عاشق بود
    به قمریان عاشق حسد می‌ورزم
    که دانه برمی‌چینند
    و به ستاره و باران
    که بر نیم‌رخ مه‌تابی‌ات بوسه می‌زنند
    و به گلی که با اشاره تو می‌شکفد…

    در فصل‌های خونین هم می‌توان عاشق بود
    مگر از راه در رسی
    مگر از شکوفه سر بر زنی
    مگر از آفتاب درآیی
    وگرنه روز
    تابوتی است بر شانه‌های ابر
    که ما را به افق‌های ناپیدا می‌سپارد
    و عشق آهوی محتضری است
    که سر بر شانه‌های باران می‌گذارد!

    بیا
    با اندامی از آتش بیا
    و جلوه‌ای از آذرخش
    هیهات
    من کجا بازبینمت ای ستاره روشن
    که بی تو تا شب‌گیر پیر می‌شوم
    چندان‌که باز‌آیی
    ستاره‌ها همه عاشق می‌شوند
    و جوانی در باران از راه می‌رسد

    #علی_باباچاهی

  • بهار غم انگیز | هوشنگ ابتهاج

    بهار آمد گل و نسرین نیاورد
    نسیمی بوی فروردین نیاورد
    پرستو آمد و از گل خبر نیست
    چرا گل با پرستو همسفر نیست
    چه افتاد این گلستان را ، چه افتاد
    که آیین بهاران رفتش از یاد؟
    چرا مینالد ابر برق در چشم؟
    چه میگرید چنین زار از سر خشم؟
    چرا خون میچکد از شاخه گل؟
    چه پیش آمد؟ کجا شد بانگ بلبل؟
    چه دردست این؟ چه دردست این؟ چه دردست؟
    که در گلزار ما این فتنه کرده است؟
    چرا در هر نسیمی بوی خون است؟
    چرا زلف بنفشه سرنگون است؟
    چرا سربرده نرگس در گریبان؟
    چرا بنشسته قمری چون غریبان؟
    چرا پروانگان را پر شکسته است؟
    چرا هر گوشه گرد غم نشسته است؟
    چرا مطرب نمیخواند سرودی؟
    چرا ساقی نمیگوید درودی؟
    چه آفت راه این هامون گرفتست؟
    چه دشت است این که خاکش خون گرفتست؟
    چرا خورشید فروردین فرو خفت؟
    بهار آمد ؟ گل نوروز نشکفت
    مگر خورشید و گل را کس چه گفتست؟
    که این لب بسته و آن رخ نهفتست؟
    مگر دارد بهار نورسیده
    دل و جانی چو ما ، در خون کشیده
    مگر گل نوعروس شوی مرده است؟
    که روی از سوگ و غم در پرده برده است؟
    مگر خورشید را پاس زمین است؟
    که از خون شهیدان شرمگین است؟
    بهارا تلخ منشین ! خیز و پیش آی
    گره وا کن ز ابرو ، چهره بگشای
    بهارا خیز و زان ابر سبکرو
    بزن آبی بروی سبزه نو
    سرو رویی به سرو و یاسمن بخش
    نوایی نو به مرغان چمن بخش
    بر آر از آستین دست گل افشان
    گلی بر دامن این سبزه بنشان
    گریبان چاک شد از ناشکیبان
    برون آور گل از چاک گریبان
    نسیم صبحدم گو نرم برخیز
    گل از خواب زمستانی برانگیز
    بهارا ، بنگر این دشت مشوش
    که میبارد بر آن باران آتش
    بهارا ، بنگر این خاک بلا خیز
    که شد هر خاربن چون دشنه خونریز
    بهارا ، بنگر این صحرای غمناک
    که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
    بهارا ، بنگر این کوه و در و دشت
    که از خون جوانان لاله گون گشت
    بهارا ، دامن افشان کن ز گلبن
    مزار کشتگان را غرق گل کن
    بهارا از گل و می آتشی ساز
    پلاس درد و غم در آتش انداز
    بهارا شور شیرینم برانگیز
    شرار عشق دیرینم برانگیز
    بهارا شور عشقم بیشتر کن
    مرا با عشق او شیر و شکر کن
    گهی چون جویبارم نغمه آموز
    گهی چون آذرخشم رخ برافروز
    مرا چون رعد و طوفان خشمگین کن
    جهان از بانگ خشمم پر طنین کن
    بهارا زنده مانی زندگی بخش
    به فروردین ما فرخندگی بخش
    هنوز اینجا جوانی دلنشین است
    هنوز اینجا نفسها آتشین است
    مبین کاین شاخه بشکسته ، خشک است
    چو فردا بنگری پر بیدمشک است
    مگو کاین سرزمینی شوره زار است
    چو فردا در رسد ، رشک بهار است
    بهارا باش کاین خون گل آلود
    برآرد سرخ گل چون آتش از دود
    برآید سرخ گل خواهی نخواهی
    وگرنه خود صد خزان آرد تباهی
    بهارا ، شاد بنشین ، شاد بخرام
    بده کام گل و بستان ز گل کام
    اگر خود عمر باشد ، سر برآریم
    دل و جان در هوای هم گماریم
    میان خون و آتش ره گشاییم
    ازین موج و ازین طوفان برآییم
    دگربارت چو بینم ، شاد بینم
    سرت سبز و دلت آباد بینم
    به نوروز دگر ، هنگام دیدار
    به آیین دگر آیی پدیدار

    #هوشنگ_ابتهاج

  • به‌تنهایی دوستت دارم | حسین شکربیگی

    به‌تنهایی دوستت دارم | حسین شکربیگی

    به‌تنهایی دوستت دارم
    و هنوز از کسانی‌که قرار بوده به من بپیوندند
    خبری نیست

    قلبم را به دندان گرفته
    این‌طرف و آن‌طرف می‌برم
    قلبی را که تو در آن پناه گرفته‌ای
    با گریه‌ای که مرا از پا درآورده،
    با خنده‌‌ای
    که آب‌باریکه‌ای بود که با آن زندگی‌ام را پیش می‌بردم

    از تو اگر بخواهم به کمکم بیایی
    خنده‌دار است
    انگار
    از کارخانه‌های اسلحه‌سازی بخواهی
    پول روی‌هم بگذارند
    و جنگ را
    حالا که به جاهای خونینش رسیده
    تمام کنند.

    #حسین_شکربیگی | از اندوهی به اندوهی دیگر