ماه: تاریخ نامعتبر است

  • این چه رنجی است | احمدرضا احمدی

    این چه رنجی است | احمدرضا احمدی

    چه رنجی است
    خوابیدن زیر آسمانی
    که نه ابر دارد نه باران
    از هراس از کلمات
    هر شب خواب‌های
    آشفته می‌بینیم

    به این جهان آمده‌ایم
    که تماشا کنیم

    صندلی های فرسوده و رنگ باخته
    سهم ما شد
    انتخاب ما مرواریدهای رخشان
    بود

    یکی به ما بگوید
    آیا ما قادریم
    دریای آبی
    و جعبه‌ی مداد رنگیِ
    هفت‌رنگ را
    به خانه ببریم
    و خوش‌بختیِ
    سرنگون در آسمان ابری را
    صید کنیم

    در انتظار جوابِ
    شما هستیم
    که در آفتاب بی‌خیال
    قدم می‌زنید.

    #احمدرضا_احمدی | کرمان ۱۳۱۹

  • ای سرزمین من | خسرو گلسرخی

    ای سرزمین من | خسرو گلسرخی

    آیا
    این جامۀ سیاه معلق را
    چگونه پیوندی‌ست با سرزمین من؟

    آن‌کس که سوگوار کرد خاک مرا
    آیا شکست در رفت‌وآمد حمله این‌همه تاراج؟

    این سرزمین من چه بی‌دریغ بود!
    که سایۀ مطبوع خویش را
    بر شانه‌های ذوالأکتاف پهن کرد
    و آفتاب میان عطش سوخت
    و از شانه‌ها طناب گذر کرد…

    این سرزمین من چه بی‌دریغ بود!

    ثقل زمین کجاست؟
    من در کجای جهان ایستاده‌ام؟
    با باری از فریادهای خفته و خونین
    ای سرزمین من!


    #خسرو_گلسرخی

  • آویزان از نخ | چارلز بوکوفسکی

    آویزان از نخ | چارلز بوکوفسکی

    پدرم همیشه می گفت:
    زود خوابیدن و زود بیدار شدن آدم را سالم، پولدار و عاقل می‌کند.

    در خانه ساعت هشت، چراغ ها خاموش بود
    و سپیده‌دم با بوی قهوه و نیمرو از خواب بلند می‌شدیم.

    پدرم یک‌عمر این دستور را دنبال کرد،
    جوان مُرد و مفلس، و فکر می‌کنم چندان هم عاقل نبود.

    من نصیحت او را گوش نکردم، دیر خوابیدم، دیر بیدار شدم.
    حالا نمی‌گویم دنیا را فتح کرده‌ام،
    اما ترافیک صبح‌ها را دیگر ندارم، از خیلی از دردسرهای معمولی دورم
    و با آدم‌های بی‌نظیری آشنا شده‌ام؛
    یکی از آن‌ها خودم، کسی‌که پدرم هرگز او را نشناخت.

    #چارلز_بوکوفسکی
    – آویزان از نخ

  • کاش باران ببارد | محمدابراهیم جعفری

    کاش باران ببارد | محمدابراهیم جعفری

    امشب
    صدای کبوترانم را نقاشی کردم
    در دیوارهای تو به تو، سایه‌ ی تو را شناختم
    من آواز خواندم
    من با دوتار پیری آواز خواندم و خط‌های آبی رنگ صدای زنی که دوستش دارم آوازخسته مرا رنگی کرد
    من وتو آوازخواندیم تا نفس مهتاب خاکستری شد
    درنقاشی هایم صدای تورادیدم
    تمام شب مهتاب درمربع خنده های توکودکیم را نقاشی میکرد
    کاش باران ببارد
    کاش باران ببارد
    بوی کاهگل آواز پرنده را پررنگ تر میکند . .


    #محمد_ابراهیم_جعفری