ماه: تاریخ نامعتبر است

  • به یاد آر | احمد شاملو

    نه بخاطر آفتاب
    نه بخاطر حماسه
    بخاطر سايه ي بام کوچکش
    بخاطر ترانه اي کوچک تر از دست هاي تو

    نه بخاطر جنگل ها
    نه بخاطر دريا
    بخاطر يک برگ
    بخاطر يک قطره
    روشن تر از چشمهاي تو

    نه بخاطر ديوارها
    بخاطر يک چپر
    نه بخاطر همه انسانها
    بخاطر نوزادِ دشمنش شايد

    نه بخاطر دنيا
    بخاطر خانه ي تو
    بخاطر يقينِ کوچکت
    که انسان ، دنيایي ست

    بخاطر آرزوي يک لحظه ي من که پيشِ تو باشم
    بخاطر دستهاي کوچکت در دستهاي بزرگِ من
    و لبهاي بزرگ من بر گونه هاي بي گناه تو

    بخاطر پرستوئي در باد، هنگامي که تو هلهله ميکني
    بخاطر شبنمي بر برگ
    هنگامي که تو خفته اي
    بخاطر يک لبخند
    هنگامي که مرا در کنار ِ خود ببيني

    بخاطر يک سرود،
    بخاطر يک قصه در سردترينِ شبها،
    تاريکترينِ شبها .
    بخاطر عروسکهاي تو ،
    نه بخاطر انسانهاي بزرگ .

    بخاطر سنگفرشي که مرا به تو مي رساند
    نه بخاطر شاهراه هاي دوردست
    بخاطر ناودان، هنگامي که مي بارد
    بخاطر کندوها و زنبورهاي کوچک
    بخاطر جارِ بلند ابر در آسمانِ بزرگ آرام

    بخاطر تو
    بخاطر هر چيز کوچک و هر چيز پاک به خاک افتادند

    به ياد آر

    #احمد_شاملو

  • می‌خواهم خوابِ اقاقیاها را بمیرم

    می‌خواهم خوابِ اقاقیاها را بمیرم

    می‌خواهم خوابِ اقاقیاها را بمیرم.

    خیال‌گونه

    در نسیمی کوتاه

    که به تردید می‌گذرد

    خوابِ اقاقیاها را

    بمیرم.

     

    می‌خواهم نفسِ سنگینِ اطلسی‌ها را پرواز گیرم.

    در باغ‌چه‌های تابستان،

    خیس و گرم

    به نخستین ساعاتِ عصر

    نفسِ اطلسی‌ها را

    پرواز گیرم.

     

    #احمد_شاملو |  [ ۲۱ آذر ۱۳۰۴ – ۲ مرداد ۱۳۷۹ ]

     

  • الفبای جدید | نزار قبانی

    الفبای جدید | نزار قبانی

    هنگامی که گفتم

    “دوستت دارم”

    می‌دانستم که الفبایِ‌جدیدی را اختراع کرده‌ام

    برای شهری که خواندن بلد نیست،

    و شعرهایم را در سالنی خالی

    خواهم خواهند

    و شراب را به کسانی

    تعارف می‌کنم بی‌خبر از لذتِ مستی!

     

    #نزار_قبانی

  • پیش از تو | مهران رمضانیان

    پیش از تو | مهران رمضانیان

    پیش از تو.

    پیش از آنکه تو را بشناسم!

    پیش از آنکه صدایم بزنی و بدانم نامم چقدر زیباست…

    باران می‌بارید.

    اما جوانه‌ای بر درختان نمی‌رویید!

    تابستان به سردی زمستان بود.

    و جنگ تا دو قدمی شهر پیش آمده بود.

    می‌دانی؟

    پیش از تو حال جهانم اینگونه بود.

    امروز سربازها روی مزرعه‌ها کار می‌کنند.

    درختان در چند نوبت میوه می‌دهند،

    و من در گرمای آغوشت چایم را سردتر

    از همیشه می‌نوشم.

    و اینگونه جهانِ با تو می‌چسبد…

     

    #مهران_رمضانیان