برچسب: سیدتقی سیدی

  • چشم‌هایش | سیدتقی سیدی

    چشم‌هایش | سیدتقی سیدی

    به یاد آن کسى که چشم هایش برده جانم را

    تفال میزنم هر شب مَفٰاتیحُ الجَنانَم را

    من آن آموزگارم که سوال از عشق میپرسم

    ولیکن خود نمیدانم جواب امتحانم را

    کمى از درد ها را با بُتم گفتم مرا پس زد

    دریغا که خدایم هم نمى فهمد زبانم را

    به قدرى در میان مردم خوشبخت بدنامم

    که شادى لحظه اى حتى نمى گیرد نشانم را

    تو دریایى و من یک کشتى بى رونقِ کُهنه

    که هى بازیچه میگیرى غرورم ، بادبانم را

    شبیه قاصدک هاى رها در دشت می‌دانم

    لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را

    دلم مى خواهد از یک راز کهنه پرده بردارم

    امان از دست وجدانم که مى بندد دهانم

    #سید_تقی_سیدی

  • درد عشق …

    درد عشق …

    thumb_HM-20134495810578717701373735617.8132

    عجیب این درد عشق و عاشقی مانند افیون است
    کـه هر جا لذتی باشد، درون درد مـدفـون است

    چو مغـروران بـی منـطق، نگو از عشق بیزارم
    که ناگه می زند بر دل، شگرد او شبیخون است

    میان جنگ هم باشی، سراغت عشق می آید
    که رکسانه سمرقند و سکندر اهل مقـدون است

    نمی خواهم که بد گویم ز عشق و عاشقی اما
    نمی خواهم چنین باشد ولی انگار قانون است

    سـمـرقـنـد و بــخـــارا را بـه پــای مِی هــدر دادم
    کجایی، ترک شیرازی!؟ که از دستت دلم خون است

    بـدان؛ دیـوانه گشتن بهتر از عـاشق شدن باشـد
    ببین فرهاد شیرین می زند، لیلا که مجنون است

    درون شعــرهـــا دیگـر کلامـــی را مــکـن بـــاور
    “عزیزم بی تو می میرم” فقط نقلی به مضمون است

    اگر عاشق شدی، مردانه عاشق باش و تکـپر باش
    از این شاخه به آن شاخه پریدن، کار مـیـمـون است

    #سید_تقی_سیدی

    دکلمه از بی تا