بانوی من قبول کن این داستان توست
حرفی بزن که هستی من در دهان توست
سهم من از جهانِ پر از بی فقط تو بود
در چشم هام تکه ای از آسمان توست
با من همیشه حرف بزن حرف…حرف…حرف…
حس می کنم که در دهن من زبان توست
در من هزار شاعر دیوانه مرده است
از بس که در من آینه های جهان توست
سلول های مغز من انگار تا ابد
در اتصالِ محضِ صدای جوان توست
یعنی جوانترین منِ شاعر در این جهان
تنها منم برای ابد… این توان توست
حالا بیا و دست مرا در خودم بگیر!
پیدات می کنم… چه کسی با نشان توست؟
: دست مرا برای چه هی پرت می کنی؟
دیوانه دستِ من یکی از دوستان توست!
من با تو همزمان ترم از خود، جهان من
در انفجارِ دائمیِ همزمان توست
من با تو مهربانترم از خود! مرا بخوان!
عاشق ترین پرندۀ دنیا دهان توست
من با تو از تو تا به ابد حرف می زنم!
تو با من از من از تو فقط داستان توست!
دیوانه ام که حالت آرامشم فقط
وضعیّتِ مکالمۀ مهربان توست…
#محمدسعید_میرزائی