…باز اگر پیرهای خوب، پیرهای زندگی کرده، مصدرِ کار میشدند، حرفی نداشتیم؛ این پیرهایی که تا امروز دنیا را اداره کردهاند، بدترین پیرها بودهاند، از آنهایی بودهاند که جوانیشان را بر باد داده بودند، از آن استفاده نکرده بودند؛ دلشان پُر از حسرت و عقده بوده، به همین علّت کوشیدهاند تا در گردابِ زندگی به پاره چوبِ «وزارت» و «ریاست» چنگ بزنند، و از راه وضع قانونهای خشن و «یَهُوِهای » انتقام خود را از جوانها بگیرند، دق دلشان را خالی کنند؛ در حالی که خودشان توی خلوت هر کاری دلشان خواسته کردهاند. البتّه، گاهی حقّه زده و چند تا جوان هم با خود همدست کردهاند، امّا این جوانها ننگِ طبقهی جوان بودهاند، روحِ پیر داشتهاند!
پیرهای حاکم تا کسی مثل خودشان نبوده، توی جرگهی خود راهش ندادهاند.
اگر کار به دست من میافتاد، برای همیشه به این وضع خاتمه میدادم؛ جوانهای واقعی، جوانهای عاشق را بر دنیا مسلّط میکردم. آنها هستند که معنیِ زندگی، معنیِ انسانیّت را میفهمند، هم قدرت اراده دارند و هم سلامت جسم؛ مغرورند، خوشبیناَند، خوابهای قوس قزحی میبینند؛ صبح، با امید و شوق از خواب بیدار میشوند؛ زندگی را دوست دارند، برای آنکه از آن لذّت میبرند.
تو را به خدا توی قیافهی این سیاستمدارهای امروز باریک شو! رقّتانگیز است؛ قیافههای اخمو، چروکیده؛ حتّی جرأت ندارند بروند پروستاتِشان را عمل کنند، تا این حد جانِ خودشان را دوست دارند! همهاَش خمیازه میکشند، دائماً به فکر ایناَند که پاپوش برای مردم بدوزند، چوب لای چرخِ دنیا بگذارند!
ابر زمانه و ابر زلف | #به_وقت_کتاب
دکتر #محمّدعلی_اسلامی_نُدوشن